✅
حکایت عاشقی
داستان های کوتاه از شهدای ارتش
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🛑 نماز جماعت در خفقان طاغوت
✍یك بار شهرامفر همراه نیروها رفته بودند به میدانتوحید (كِنِدی سابق)، هنگام ظهر شده بود و اذان داده بودند.
🔺حسین گفته بود اسلحهها را بگذارید توی ماشین و برویم نماز جماعت. از كسی پرسیده بودند كه مسجد این اطراف كجاست؟ كه او هم زیرزمینی را نشان داده و گفته بود كه اینجا نماز جماعت برگزار میشود. آنها هم رفتند پایین.
🔺یك نفر داخل ماشین مواظب اسلحهها بود، بقیه با همان لباس كلاه سبزها رفته بودند توی زیرزمین برای نماز خواندن.
🔺وقتی نماز تمام شده بود، دیده بود كه یك سید زیبار و پیش نماز است. رفته بود جلو كهعرض ادبی بكند، پیش نماز دست او را گرفته بود. تعجب كرده بود كه در حكومت نظامی، چند نیروی مخصوص با لباس و تجهیزات به نماز جماعت مردم بیایند.
🔺سید از او پرسیده بود كه اسم شما چیست؟ او هم گفته بود حسین شهرامفر. سید هم گفته بود: «من هم بهشتی هستم، اگر كاری داشتی با من تماس بگیر.»
#ارتش_مردمي
#شور_شیدایی
#مقتدر_مظلوم
#شهدای_گمنام
#شهدای_ارتش
#جهاد_تبیین
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔷اولین و تنها کانال معرفی
#شهدای_ارتش_جمهوری_اسلامی_ایران
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┅┅
🚩کانال شهدایی
#شور_شیدایی
✅
https://eitaa.com/joinchat/1741095207C27c8db9def