حکایت عاشقی داستان های کوتاه از شهدای ارتش 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 🛑 خاطره شهید ذوالفقارنسب از زبان همسرشان: ✍آذرماه ۱۳۹۴ بود که ارتش جمهوری اسلامی اعلام کرد که تعدادی از نظامیان ارتش را برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه اعزام می‌کند. خیلی دلش می‌خواست برود؛ اما به دلایلی با اعزام مجتبی مخالفت شد و خیلی ناراحت بود. ♦️۵ اسفند همان سال بود که باخبر شدم کسانی که در آذرماه نام‌نویسی کرده بودند قرار است تا چند روز دیگر عازم سوریه شوند. منتظر بودم مجتبی از محل کار به خانه بیاید تا این خبر را به او بگویم. 🔸ساعت پنج و نیم بود که آمد و من خبر را به او گفتم. با شادی و ذوقی که نمی‌شود توصیفش کرد، گفت: خودم فرمانده کسانی هستم که از شوشتر اعزام می‌شوند و مسئولیت اعزام با خودم است. 🔹با اعزام او موافقت شده بود و برنامه این بود که دو روز دیگر خودشان را در تهران معرفی کنند؛ همه چیز خیلی سریع گذشت.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🔷اولین و تنها کانال معرفی ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┅┅ 🚩کانال شهدایی https://eitaa.com/joinchat/1741095207C27c8db9def