💕تجربه و سیاست های زنانه💕
🌸🌸🍃🍃🍃🍃 ماهگیر -و ناراحت بود ازاینکه مادربزرگم بخاطر اشتباه من و تلفن قطع کردن حسابی نگران شده ب
🌸🌸🍃🍃🍃🍃 ماهگیر -لبخندی زدم و‌گفتم:چه چیزی بین من و این پسر هست اگرم چیزی باشه بنظرتو!!من ماهگیر بااین لک صورتم میتونم معشوقه پسر کوچیک خان -چشم و چراغ اون ابادی و اون عمارت باشم؟؟ نه هیچی بین مون نیست. مادرم گفت:پس برای چه کاری میخواد بیاد به خونه ما خطرناک نباشه؟؟بی تفاوت از کنارش رد -شدم و رفتم به سمت اتاقم و گفتم :نه خطرناک نیست مگه خودت نگفتی ادم ناشناسی نیس من ازت اجازه گرفتم و بهش ادرس دادم حالا که تا فردا اینجا میاد باید صبر کنیم . -تافردایی که از راه برسه من صد بار مردم و زنده شدم هزار بار قلبمو تو دستم گرفتم نمیدونستم از اومدن سهراب به خونمون باید خوشحال باشم یا ناراحت!!نمیدونستم باید اشک بریزم یا لبخند بزنم اصلا نمیدونستم اون بامن چیکارداره؟ولی اینکه میگفت ؛گشته و تلفن خونه مارو به سختی پیدا کرده جای ناراحتی نداشت باید خوشحال میبودم . -میدونستم باید خوشحال باشم حتما اونم ازمن خوشش اومده بود شاید اونم عاشق من بود!! -ولی از طرفی هم حسی بهم میگفت:شاید هم باهات کارداره چون شما توشهر هستید توی شهر کار داره و کمکی ازت میخواد... -صبح که از خواب بیدار شدم باهرصدای زنگ خونه ازجا میپریدیم ولی اونروز انگار خدا هم با من یار نبود .هر ده دقیقه یکبار یکی از همسایه ها برای دادن نذری و یا برای کار داشتن با مادرم میومدن ،ومن هربار فکر میکردم سهراب بااینکه بهم گفته بود نزدیکای غروب میاد . -یکساعت مونده به غروب مادرم خونه رو تمیز کرد اب و جارو کرد لباس خوشگلی بهم داد پوشیدم دستی به سر و روم کشیدم نشسیتم توی حیاط ولی هرچی منتظر بودیم خبری از سهراب نشد مادرم ناامیدانه گفت؛نزدیک دوساعت هم داره از غروب میگذره پس چیشد این پسر دیگه نصف شب شد مطمعنی درست گرفته بود !! شاید مارو با کسی دیگه اشتباه گرفته وگرنه حتما میومد شونه ای بالا انداختم و به سمت اتاقم رفتم. -چی داشتم که بگم خودمم نمیدونستم که چرا سهراب نیومده بود تودلم خیلی اشوب بود دلشوره داشتم احساس بدی پیدا کرده بودم . رفتم توی رختخواب مادرم راست میگفت:دیگه نصف شب شده بود لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100