نحوه شهادت میثم تمار
🔹میثم را به جرم محبت امیر المومنین ع دستگیر نموده و نزد عبیدالله بن زیاد آوردند.
🔻ابن زیاد به میثم گفت: یا از علی بیزاری میجویی و از بدیهایش میگویی و به عثمان ابراز دوستی میکنی و یا اینکه دستها و پاهایت را قطع و تو را مصلوب میکنم.
🔹در این لحظه میثم به گریه افتاد.
🔻عبیدالله به او میگوید: از سخنی به گریه افتادهای که هنوز عملی نشده؟!
🔹میثم پاسخ میدهد: والله که نه از این سخن میگریم و نه از عملی شدن آن؛ بلکه از این میگریم که سالها پیش وقتی سید و مولایم این تصمیم تو را به من خبر داد، در دلم شک افتاد.
🔻عبیدالله بن زیاد میگوید: مگر او به تو چه گفته بود؟
🔹میثم گفت: علی ع فرمود: والله، دستها و پاها و زبانت قطع می شود و تو را بر درخت مصلوب خواهند ساخت. من گفتم: چه کسی با من چنین میکند ای امیر المؤمنین؟! حضرت فرمود: آن گستاخِ زنا زاده، آن پسرِ کنیزِ زناکار، عبیدالله بن زیاد با تو چنین میکند.
🔻پس از این سخنان میثم، عبیدالله بن زیاد با قلبی پُر کینه گفت: والله که دستها و پاهایت را قطع میکنم، ولی زبانت را رها میکنم تا تو و مولایت را تکذیب کرده باشم. آنگاه به فرمان او دستها و پاهای میثم را قطع کردند و سپس بیرونش بردند و بر همان نخلی که امیر المومنین ع به میثم وعده داده بود مصلوبش ساختند.
🔹در همان حال، میثم تمّار شروع به گفتن فضائل علی علیه السلام برای مردم کرد.
🔻عمرو بن حریث به عبیدالله ابن زیاد خبر میدهد که اگر سخنان میثم ادامه پیدا کند، خوف شورش کوفیان میرود، لذا باید دستور بدهد تا زبانش را ببرند. عبیدالله نیز فرمان میدهد.
🔻مأمور نزد میثم میآید و میگوید: زبانت را بیرون بیاور که امیر به من فرمان داده تا آن را قطع کنم.
🔹میثم میگوید: مگر آن پسرِ کنیزِ زناکار گمان نکرده بود که من و مولایم را تکذیب میکند؟! بیا زبانم را بگیر و آن را قطع کن. آن مأمور زبان میثم را قطع میکند و میثم در خون خود می غلتد و از دنیا می رود.