.
او در زیستنامهی کوتاهش می نویسد:
«من فرزند پدر و مادری پارسا بودم و آنها را بسیار دوست میداشتم. البته بیشتر دوستشان میداشتم اگر به آن زودی مرا با فرمانهای دهگانهی کتاب مقدس آشنا نمیکردند. افسوس که این احکام، گرچه فرمان های پروردگارند، همیشه بر من اثری شوم داشتهاند. من ذاتا آدمی سر به راهم و بَره وار نرم، به نرمی یک حباب صابون، اما دست کم در جوانی بر هر حکمی شوریدهام. همین که "باید" این احکام را میشنیدم، همهی نرمیهای سرشتم بدل به سنگ میشد. مسلم است که این صفت در سالهای مدرسه بر اخلاق من اثری زیانبار داشت. معلمان درسی که به نام بامزهی تاریخ نامیده میشود به ما میآموزند که همواره مردانی بر جهان حکم راندهاند و اسباب دگرگونی آن شدهاند که سرکش بوده و سنت ها را زیر پا گذاشتهاند. این آموزگاران در خاطر ما مینشانند که چنین مردانی سزاوار ستایشند. اما تمام اینها هیچ نیست جز دروغ. آری، دروغ است، مثل تمام آموزههای دیگر، زیرا هر گاه یکی از شاگردان (به نیتی نیک یا بد) جسارت میکرد و بر یکی از احکام معلمان گردن نمینهاد یا حتی به رسمی نابخردانه اعتراض میکرد، نه تنها سزاوار احترام دانسته نمیشد و سرفرازانه سرمشق دیگران قرار نمیگرفت، بلکه گوشمال داده و در خاک مالیده می شد. اقتدار ننگین معلمان او را درهم میشکست.»
#درباره_نویسنده (۱)
#هرمان_هسه #ادبیات_آلمان
@skybook