در خانه همه چیز او را به یاد شمس میانداخت، در خارج خانه هم اندیشه شمس یک لحظه از پیش خاطرش محو نمیشد.
روزها و هفتهها و ماهها چشم براه بازگشت شمس بود. از هر واردی در باب او سؤال میکرد، به هر مسافری جستجوی ردپای او را توصیه میکرد.
یکی به او خبر داد که شمس را در دمشق دیده بود، مولانا که نقدینه یی در دسترس نداشت جامه خود و تمام آنچه را به تن داشت از دستار و فرجی و کفش و موزه مژدگانی داد. چون او برفت یکی از حاضران گفت که او خبر دروغ داد، خودش به دمشق نرفته بود. مولانا گفت من برای خبر دروغش دستار و فرجی بدو دادم اگر خبرش راست بودی به جای جامه جان خویش فدای او کردم. با این مایه نگرانی و دلتنگی، عزیمت به جستجوی شمس برای مولانا اجتناب ناپذیر بود و او با این حال در شور...
📗
پله پله تا ملاقات خدا
🔸
#مولانا جلالالدینرومی
🔹
#عبدالحسین_زرین_کوب
@skybook