خبرگزاری دانشجو
✍️ آن «یک ساعت» عجیب و باورنکردنی 🔸حمله اشرار به برجک مرزبانی ایران در شهر مرزی میرجاوه و ایستادگی چهار سرباز فداکار آن در فروردین‌ماه سال ۹۷ از ماجراهای شگفت‌آور و عجیبی‌ست که احتمالاً کمتر درباره آن شنیده‌اید. 🔸گروهبان سوم مرزبانی ناجا مهران حاتمی متولد ۱۳۷۵ است. در این مصاحبه رادیویی می‌گوید اصالتاً کرمانج خراسان شمالی و اهل آشخانه اسفراین است، دوست دارد وارد نظام شود و به مرزهای سیستان برگردد تا بتواند یاد و خاطره دوستان شهیدش را زنده کند: «سرباز شهید ابوالفضل غلام‌پور که نگهبان بود، همان لحظه اول شهید شد. دوستم علی رضایی هم تیر خورد و جانباز شد؛ او هم ده- بیست دقیقه جنگید و بعد دیگر نتوانست. من و فرمانده وحید حسین‌زاده ماندیم که نزدیک یک ساعت می‌جنگیدیم. من از طبقه آسایشگاه تیر می‌زدم و فرمانده از بالای برجک. بعد او هم اول ترکش آرپی‌جی به پشتش اصابت کرد، بازوهایش تیر خورد و وقتی تیر آخر را به قلبش زدند، شهید شد.» 🔸حالا مهران یک ساعت به تنهایی می‌جنگد تا تروریست‌ها نتوانند برجک را تصرف کنند: «قبل از آنکه استوار شهید شود دو نفری شلیک می‌کردیم. من طبقه وسط بودم و او بالا بود. ناگهان TNT کار گذاشتند روی در و در منفجر شد. طوری که فکر کنید آهن مچاله شود و افتاد داخل. از گردخاک آن چشم، چشم را نمی‌دید. فکر کردند ما مثل خودشان ترسوییم و با یک انفجار ترسیده‌ایم! خواستند با چراغ قوه بیایند تو که سمتشان شلیک کردم و رفتند عقب. نارنجک می‌انداختند داخل که من را هم شهید کنند ولی توانستم خودم را عقب بکشم. 🔸دفعه بعد اشرار می‌خواستند با اسلحه دوربین‌دار بیایند داخل که لیزر سبزش را دیدم، باز هم شلیک کردم و خودشان را عقب کشیدند.» 🔸مهران حاتمی می‌گوید این درگیری لحظاتی داشت که خودش هم نمی‌داند چطور آنها را پشت سر گذاشته است: «ببین آدم وقتی بترسد اسلحه را روی رگبار می‌گذارد ولی من طوری خونسرد بودم که با تک تیر می‌زدم تا یک تیر هم اسراف نکرده‌باشم. در نهایت اما آنقدر تیراندازی کردم که دیدم خشابم خالی شده. همانجا کف آسایشگاه خوابیدم و با دست و پا دنبال خشاب می‌گشتم؛ تا اینکه دستم خورد به یک خشاب پُر. همان را روی اسلحه گذاشتم و تیراندازی کردم. گذشت تا اینکه از بالای برجک صدای استوار آمد که گفت آخ! فهمیدم فرمانده دیگر تیر کاری را خورد. باز هم تیراندازی کردم و وقتی دیدم اشرار ترسیده‌اند، پله‌ها را دویدم بالا؛ تا هم از داخل به سمت در ورودی تیراندازی کنم، هم حواسم به دور برجک باشد. 🔸روی بام علی رضایی جانباز شده و یک گوشه افتاده بود. استوار هم تیر به قلبش خورده و با بدن خونی کنار در دراز کشیده بود. با کلاشی که اسلحه خودم بود از داخل شلیک می‌کردم و آن را همانجا می‌گذاشتم؛ و بعد با گرینوف و دوشکا که سلاح سنگین هستند و همیشه روی بام برجک نصب هستند، به سمت بیرون شلیک می‌کردم.» 🔸در این یک ساعت حاتمی هرکاری می‌کند تا اشرار نفهمند او در برجک مرزبانی تنهای تنهاست: «با هر سلاح از هرطرفی می‌زدم تا آنها فکر کنند همه ما هنوز هستیم و جرأت ورود نداشته باشند. گاهی به علی رضایی می‌گفتم با بی سیم بلند صحبت کن، من هم تیراندازی می‌کنم تا اینها فکر کنند چند نفر اینجا هستند. 🔸صحنه عجیبی بود. من و علی همیشه در برجک با هم دعوا داشتیم، ولی آن لحظه او را بغل گرفتم و همدیگر را داداش صدا می‌زدیم. به هم می‌گفتیم هر کس شهید شد آن یکی را حلال کند.» 🆔 @snn_ir