•┈┈•❀🕊🍃🌸🌺🌸🍃🕊❀•┈┈•
چهره را صیقلی از آتش می ساختهای
خبر از خویش نداری که چه پرداختهای
ای بسا خانه تقوی که رسیده است به آب
تا ز منزل عرق آلود برون تاختهای
در سر کوی تو چندان که نظر کار کند
دل و دین است که بر یکدگر انداختهای
مگر از آب کنی آینه دیگر، ورنه
هیچ آیینه نمانده است که نگداختهای
چون ز حال دل صاحب نظرانی غافل؟
تو که در آینه با خویش نظر باختهای
تو که از ناز به عشاق نمی پردازی
صد هزار آینه هر سوی چه پرداختهای؟
نیست یک سرو درین باغ به رعنایی تو
بس که گردن به تماشای خود افراختهای
آتشی را که ازان طور به زنهار آید
در دل صائب خونین جگر انداختهای
برخوری چون رهی از ساغر معنی صائب
که درین تازه غزل، شیشه تهی ساختهای
#صائب_تبريزی
─═┅✰❣✰┅═─
کانال
#شعرای_هیدج در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/4128112887C04235b2b24