در آن زمان پيامبر اسلام، از طرف قريش، هر روز با مشكلات جديدي روبرو مي‏شد. هر روز با مسائل حاد اقتصادي و فكري تهديد مي‏گشت و مشركين بر سر راه او، و در ارتباط با دعوت عظيم تاريخ‏ ساز و جهان شمول وي، موانع و مخاطرات تازه‏ اي ايجاد مي‏كردند. فاطمه(ع) هنوز كودكي بيش نبود كه گاهي مي‏ديد دشمنان قسم خورده‏ٔ اسلام در تعقيب جدي پدرش هستند و قصد جان عزيزش را دارند. گاهي مي‏ديد كه در ابراز كينه و دشمني، دنائت و پستي را به جايي مي‏رساندند كه وقتي پيامبر مشغول تلاوت قرآن و سجده بر درگاه الهي بود، شكمباره و أمعا و احشاي گوسفندي را بر اندام و لباس تميز او مي‏‌افكندند، و آنگاه او اشك مي‏ريخت و با دستان كوچكش آنها را از لباس پدر پاك مي‏كرد. سپس در حالي كه قلب پر عطوفتش مالامال از درد و اندوه بود، خود را خسته و كوفته به خانه مي‏رسانيد و در گوشه‏ اي خلوت، اشك بر دامن مي‏ افشانيد تا كسي او را گريان نبيند. روز ديگري مشاهده مي‏كرد كه خانواده‏اش و ياران پدرش، از خانه و كاشانه‏ٔ خود رانده مي‏شوند و با اتكاي به خداوند و به خاطر هدف متعالي خود همه رنجها را به جان مي‏خرند و دم نمي‏زنند. آري او مي‏ديد كه مسلمين رنجديده، سه سال و اندي در آن دره‏‌ي محدود و در آن تنگناي اقتصادي و اجتماعي اقامت مي‏كنند بي‏ آنكه كمترين سستي و فتوري در اصول اعتقاد و ايمان پايدارشان ايجاد شود...