جان داد وقتی باغبان خسته فهمید یک لشکر از روی گل باغش گذر کرد با اکبر او نیزه کاری کرد مثل کاری که با پهلوی زهرا، میخ در کرد می‌ریخت بیرون از دهانش لخته‌ی خون حال پسر، حال پدر را محتضر کرد أولادُنا اَکبادُنا یعنی پدر را مقراض اهل کوفه، تقطیع جگر کرد بالای جسم اکبر خود، داد می‌زد زینب که آمد، کار او را سخت‌تر کرد پیش جوانش داشت، جان می‌داد امّا محض حجاب خواهرش، صرف نظر کرد علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini