ای کشتی شکسته که پهلو گرفته‌ای بر گو چرا تو دست به پهلو گرفته‌ای گل را خدا برای سرور آفریده است ای گل چرا به غصه و غم خو گرفته‌ای گاهی ز درد شانه ز دل آه می‌کشی گاهی ز درد دست به بازو گرفته‌ای از ماجرای کوچه نگفتی به من بگو اکنون چرا ز محرم خود رو گرفته‌ای دیوار گشته است عصای تو باز هم بینم که دست بر سر زانو گرفته‌ای دیشب نماز نافله تو نشسته بود دیدم که دست خویش به پهلو گرفته‌ای هر گه که در به روی علی باز می‌کنی خوشحال می‌شوم که تو نیرو گرفته‌ای رنگی زداغ گر که «وفائی» به شعر توست چون لاله‌ها زباغ ولا بو گرفته‌ای سید‌هاشم وفائی سلام الله علیها http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872