جمعـه‌شد باز دل و روح و روان درگیرت می‌کشد سمت تو هر سوخته را زنجیرت اسب را زین کن و شمشیر بکش زود بیـا ما به قــــربان تو و اسب تو و شمشیرت سن مان کمتر از اینست خودت می‌دانی حسرتت کــــرده سر و ظاهر ما را پیرت کار دنیـــــــــا شده بازیچه‌ی بی تدبیران چشممـــان هست به در تا برسد تدبیرت کاش یک روز شود مثـل طلایی مرغوب مس بی ارزش مـــــــان از مدد اکسیرت باید از حق و عدالت بنویسی هـــــــرجا یک جهـــــــان منتظر خط تو و تحریرت روی زیبـــای تو را می طلبد جان هرچند هست در آلبوم سینه یمـــــــان تصویرت ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌐 پایگاه خبری صبح میبد👇👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/257490984Cad1a5d1240