گل نمود آن سیّد احرار روی نیزه ها با دلی لبریز از اسرار روی نیزه ها چون تلاوت می نمود آن معجزات عشق را تا ابد یادش شود تکرار روی نیزه هاا گوش صحرا گشته مملو از نوای العطش مشک بی آب و سرِ سردار روی نیزه ها آن سر از تن جدایش می دهد خود این پیام رسم عاشق این بود دیدار روی نیزه ها نور رخسارش تداعی می کند خورشید را خود ببین خورشید را این بار روی نیزه ها می فشارد حنجر زینب غم این صحنه را تا که دید آن جلوه ی دادار روی نیزه ها صلی الله علیک یا ابا عبدالله ...