📚 دیشب وقت گذاشتم و 9 قسمت منتشر شده از رمان جدید آقای حدادپور را خواندم. مثل همیشه با ایده ای پرکشش در مساله های انقلاب اسلامی طرف هستیم. 💢 اما یک نکته: در این رمان تضاد و کشمکش بین دو گروه بر سر کار فرهنگی و حجاب است. یک طرف یک طلبه به روز است که میخواهد بچه ها را به مسجد جذب کند و طرف دیگر کسانی که می خواهد آخر تکبیرِ نماز شعار «مرگ بر بی ححاب» را اضافه کنند! البته هر دو طرف این قصه، واقعی هستند اما واقعیت های مرزی و قطبی جامعه مذهبی امروز! این وسط کلی کلان جریان دیگر هم وجود دارد که وزن جمعی آنها در بحران فرهنگی امروز کم نیست و بازیگرهای موثری هم هستند. خلاصه سخن اینکه گونه رمان یک اثر فرهنگی، با قدرت اثرگذاری گسترده بر ماست. حالا وقتی رمان نویس، قصه ای را شروع می کند که تا به این حد دیوار به دیوار واقعیت است، باید بداند که آنچه او می نویسد مثل یک توصیف دقیق از واقعیت، روان خواننده را جهت می دهد و پُر می کند. پس اگر نویسنده از سبکی استفاده کند که فقط کشمکش بازیگران قطبی جامعه را بازنمایی کند، ذهن خواننده نیز فقط این دو عامل را واقعیت قلمداد می کند و ناخواسته، بازیگرهای دیگر را در مشاهدات آتی اش سانسور میکند و از این به بعد به همه یا به دید «حاج دیوید» نگاه می کند یا «حاج ذاکر»! و به این ترتیب قدرت نگاه خاکستری و طیفی را از دست می دهد! پیداست که آقای حدادپور در اصل دلواپس همین فقدان نگاه طیفی و اثرگذاری بر خاکستری هاست، اما به گمانم تضاد موجود در این رمان، بیش از حد واقعیت را ساده کرده و از این جهت، خلاف غرض نویسنده است. @social_theory