.
وقتی عمرو لیث امیر صفاری به سیستان بازمی گشت، پنج منزلی سیستان پسرش بیمار شد و امکان اقامت لشکر نبود. پسر را با طبیبان و صد شتر آنجا بگذاشت و به سیستان آمد و مقرر کرد هر چه بر بیمار می رود به نامه بنویسند و با شتری بفرستند.
در سیستان بر مصلای نماز بود شب و روز و هر روز بیست، سی شتر می رسید احوال پسرش بازمی نمودند و او جزع می کرد و می گریست و صدقه می داد و هفت روز روزه بود و شب به خشک نانی روزه می گشاد.
روز هشتم خبر مرگ پسر آوردند؛ ترتیب میهمانی بزرگی داد. در پایان میهمانی روی به بزرگان کرد و گفت: «بدانید که مرگ حق است و ما هفت شبانروز به درد فرزند مشغول بودیم و با ما نه خواب و نه خورد و نه قرار بود که نباید که بمیرد. حکم خدای چنان بود که وفات یافت. و اگر بازفروختندی، به هرچه عزیزتر بازخریدیمی، اما این راه بر آدمی بسته است. چون گذشته شد و مقرر است که مرده باز نیاید، جزع و گریستن دیوانگی باشد. به خانه ها باز روید و بر عادت می باشید و شاد می زیید که پادشاهان را سوگ داشتن محال باشد»
#ادبیات_و_سیاست
#تاریخ_بیهقی
#حلقه_ادبی
@soha_sima