مرد جان ندارد. ضربه‌اش کاری نیست بر پهپاد، اما تاریخ را می‌شکافد. معنا می‌سازد. جاودانه می‌شود. مرد در آن لحظات آخر به چه فکر می‌کرده است؟ شاید داستان زندگی‌اش. می‌گویند در لحظات احتضار، تمام زندگی آدم می‌آید جلوی چشمش. یحیی هم لابد در آن لحظات داشته این شصت و چند سال را مرور می‌کرده. از ۱۹۶۲. ۱۴ سال پس از روز نکبت و تأسیس رژیم غاصب در ۱۹۴۸ به‌دنیا آمد. او متولد اردوگاه پناهندگان بود، در میان مردمی متولد شد که دشمن همه‌چیزشان را اشغال کرده بود، خانه و سرزمین و حتی امیدشان را. کودکی یحیی درست وسط اخبار ناامیدکننده جنگ شش‌روزه و جنگ «یوم کیپور» گذشت. وسط پیش‌روی‌های مداوم رژیم اشغالگر. او اما در میان اردوگاه، به فردایی فکر می‌کرد که طلوع انقلاب اسلامی ایران، نویدش را می‌داد. یحیی هم‌سن‌وسال همان سربازان در گهواره رهبر انقلاب بود؛ همان سربازانی که خمینی در اوج سختی، نوید آمدن‌شان را می‌داد. تازه از مرزهای نوجوانی عبور کرده بود که فهمید برای او و تمام اهالی غزه، راهی جز «مقاومت» وجود ندارد. برای همین پیوست به «حماس» و همراه شد با شیخ احمد یاسین. زندگی برای ساکنان آن باریکه چیزی جز دویدن و رفتن پیوسته بود. دویدن به سمت زندگی و رفتن به‌سوی شهادت تا جایی که پیروزی رخ نشان دهد. جوانی یحیی در حبس گذشت. از ۱۹۸۸ تا ۲۰۱۱ تمام آنچه در چشمان او قاب گرفته شد، دیوار بود و زندان. آن سال‌ها را چگونه تاب آورد؟ نمی‌دانیم؛ اما از آن روزهای یحیی یک کتاب در اختیار ماست؛ یک رمان. او «خار و میخک» را در دوره زندان نوشت. رمانی دوجلدی که احوالات مردم غزه را به زبان داستان روایت می‌کند. یحیی اندیشه‌هایش را کلمه کرد، کلمه‌هایش را سلاح و از ۲۰۱۱ که در جریان تبادل اسرا از زندان آزاد شد، روز و شبش را گذاشت برای مبارزه. هیچ‌وقت از غزه بیرون نیامد. زندگی‌اش را وقف مظلوم‌ترین جغرافیای جهان کرد. رفت و آمد و ساخت و شناخت و رسید به آن روز که نامش را سنجاق کرد به تاریخ.🇵🇸 @sokhanane_nab7