"سکوت اجباری"!!
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 |فصل اول| "سکوت اجباری"209 کسی خواست بیاد تو که با ورو
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 |فصل اول| "سکوت اجباری" 210 (راوی) از درد به خودش می‌پیچید ، درداش یکی دو تا که نبود .. درد زخماش ، درد کتکا ، درد مواد ، درد قلبش .. درد قلبش جلوی بقیه ی درداش زانو خم میکرد چشماشو بسته بود و از شدت فشار زیاد تمام خاطراتش براش تداعی میشد ، با بعضی ها لبخند بی جونی میزد و با بعضی دیگه بغض سنگین و خفقان آوری میکرد . آهی کشید و غرق بود که دست ظریفی رو لای موهاش حس کرد ، چشم بسته هم دستای ظریف همسرش رو می‌شناخت .. دستایی که همیشه شیطنت میکردن ، دستایی که برای نوازش آرین آفریده شده بود .. لبخند کم جونی زد و آروم نالید + ن.نمیدونم چندبار بگم تا آروم ب..بشم ولی من دلم برات خ..خیلی تنگ شده بود ریحان (ریحانه) دیدمش .. روی تخت آروم دراز کشیده بود ، آرینی که همیشه در حال جنب و جوش بود حالا گوشه ی بیمارستان آروم گرفته بود .. حتی تقلا نمی‌کرد برای حرکت کردن ، برای فرار کردن از فضای بد بیمارستان یاد حرفای همکار آرین افتاد که گفته بود چی به سرش اومده .. آرینش زیر دست نامردا هزار جور شکنجه شده بود و آخش در نیومده بود آرینش آهن داغ رو بدنش خورده بود اما فقط جمله ی " یا زهرا " رو گفته بود آرینش سرنگ سرنگ مواد بهش تزریق شده بود اما لب باز نکرد تا مبادا چیزی لو بده و اگه لباش باز شده بود فقط به خاطر گاز گرفتن خودش بود تا دردش باعث نشه داد بزنه .. باعث نشه بشکنه .. باعث نشه به نامزدان التماس کنه .. این رسم زندگی مادرش حضرت زهرا 'س' نبود .. رفت سمت تخت آرین و موهاشو نوازش میکرد ، خم شد و روی خراش عمیق صورتش که چندین بخیه خورده بود رو نوازش کرد و اشکش چکید آرین شروع کرد براش حرف زدن ، حرفایی که اشکاشو بیشتر میکرد و عشق آرین تو دلش بیشتر شعله ور میشد ادامه دارد.. 🌸 کپی جایز نیست🛑