🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 "سکوت اجباری" 50 خان: به به اصل کاریم که اضافه شد تو کی ازدواج کردی پسرم؟! میگفتی برات گلی شیرینی چیزی میاوردیم! آرین: چه غلطی دارید میکنید!؟ خان: آروم باش پسر ابوعمار! کارمون با تو هست از امروز تو نه ارباب زاده این عمارتی نه هیچ ارث و میراثی داری و با ما هم سمتی نداری و باید بشی یکی مثل همین خدمتکار ها! فهمیدی یا بکشمش!؟ آرین نگاه چشمای پر از اشک ریحانه کرد و دستش رو مشت کرد که خان چاقو رو گذاشت زیر گلوی ریحانه و محکم کشید که گلوش خراشیده و فریادی شنیده شد! آرین: قـــبــولــه! آرین رفت جلو و هرچی که از ما برای خودش داشت رو تحویل داد. خان: دست زنت رو میگیری میری انباری ته عمارت زندگی میکنی برو خدات رو هم شکر کن حداقل اسرائیل نفهمیده چه عوضی هستی! آرین آروم دست ریحانه رو گرفت و رفت. (ریحانه) گلوم به شدت میسوخت وارد انباری که شدیم با انبوهی از گرد و خاک و حشرات رو به رو شدیم جیغی کشیدم که به سرفه افتادم. آرین بی هیچ حرفی گلوم رو پانسمان کرد و من رو برد بیرون و خودش رفت تو و در رو بست و بعد دو ساعت رفت سمت ماشینش که برای خودش بود و یک بالشت و پتو آورد..! اومد سمت من نشست و سر به زیر گفت:. بیا تو الان کاملا تمیزه. دستم رو روی چونش گرفتم و بلند کردم و لبخندی زدم نمیخواستم بیشتر از این شرمنده بشه. نگاه پرتعجبی کرد که دستش رو گرفتم و رفتیم تو..! دو هفته گذشته بود و همه با خشونت با آرین به عنوان خدمتکار رفتار میکردن. آروم رفتم بیرون و میز صبحانه رو برای خانواده خان میچیدم آرین نمیتونست از عمارت خارج شه به دوستش سبحان هم گفته بود تا شرایطی براش محیا بشه درگیر فکر بودم که الناز اومد سمتم:. دختره عوضی تو باعث شدی آرین به نون شبش هم محتاج باشه! کسی که هیج وقت هیج کمبودی تو زندگیش نداشت تو باعث آوارگیش شدی! میدونی طلاقت بده زندگیش دوباره میشه بهشت؟ همش به خاطر ت.. آرین: تو هیچ وقت عشق و پول رو نفهمیدی الناز.. ادامه دارد.. کپی جایز نیست 🛑