🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
"سکوت اجباری" 65
(ریحانه)
آروم عکس آرین رو برداشتم و نگاهی کردم، همونی که از پشت بغلم کرده بود و دستش لای موهام بود وقتی به خودم اومدم اشکی از چشم هام چکید!
یادمه دو سال پیش وقتی من رو زد شبش آروم وارد اتاق شد..
( دو سال پیش)
از درد به خودم میپچیدم روی تخت دراز کشیده بودم با احساس گرمای دستی بیدار شدم، آرین بود که داشت زخم هام رو پانسمان میکنه از ترس هینی کشیدم و بلند شدم و رفتم نشستم روی زمین و زانو هام رو بغل کردم به وضوح اشک تو چشماش رو میدیدم!
آروم بلند شد و اومد سمتم و جلوم نشست بی هیج حرفی سرم رو گذاشت رو سینه اش اشکاش روی دستم میرخت که لب باز کرد..
به خدا شرمنده ات هستم ریحانه، مجبور بودم بزنمت، کاش دستم میشکست و روت بلند نمیشد💔
سرم رو بلند کردم و با دستم اشکاش رو پاک کردم.
فدا سرت پیش میاد درکت میکنم میدونم مقصر نیستی🙂
لبخند شیرینی زد و بلند شد و بغلم کرد و دور اتاق میچرخوند و میخندید.
تو جون منی ریحانه.. تو نفس منی.. تو زندگی منی:)))
صدای خنده هاش هنوزم تو گوشم هست، دلتنگم آرین.. بیا.. 💔
( عباس)
از کنار کمد رفتم بیرون حال ثامر اصلا خوب نبود، نباید میذاشنم تو دست های خودم پر پر بشه تو این افکار بودم که صدای پای چند نفر اومد پشت دیواری پنهان شدم نگهبان سمت دیوار اومد شک کرده بود خواست بیاد پشت دیوار که دوستش صدا زد و رفتن.. نفس راحتی کشیدم. استرس وجودم رو گرفته بود خواستم حرکتی کنم که با فریاد ثامر در جا خشکم زد.
ادامه دارد..
کپی جایز نیست🛑