۲ دست و صورتم رو شستم و لباس هایم را عوض کردم از اتاقم بیرون آمدم همینطور که داشتم از پله ها پایین می رفتم صدای در آمد و پدرم و محمد هادی وارد خانه شدند. بابا:سلام دختر گلم . –سلام بابا جون. سلام محمد هادی. محمد هادی:سلام ریحانه. رفتم و کمک مادرم کردم تا میز را بچینیم ،کلر ما که تمام شد محمد هادی و بابا هم لباس هایشان رو عوض کردند و پشت میز نشستند. همگی شروع به خوردن کردیم‌. بابا:به به خانم عجب قورمه سبزی درست کردی. –باباجون شما قرمه سبزی های مامان رو دست کم گرفته بودید؟ همه خندیدیم . بعد از ناهار رفتم اتاقم . گوشیم رو برداشتم. یک پیام تازه از دختر خاله محدثه اومده بود پیام رو بازکردم:سلام ریحانه می تونی بیای خونه ما؟ جواب دادم:سلام نه تو چرا نمی یای فرستادم براش. بعد مشغول مطالعه شدن کتاب من رو غرق خودش کرده بود. تا اینکه صدای در رو شنیدم. –بفرمایید. محمد هادی بود:ریحانه داداش شهاب اومده. این رو گفت و رفت شهاب پسر خاله ی من است او ۲۴ساله است پدر و مادر شهاب وقتی نوزاد بوده فوت شدن به خاطر همین شهاب شیره مادر من رو خورده وبه من محرم است. از اتاقم بیرون رفتم. –سلام . شهاب:سلام ریحانه. ممنون تو خوبی؟ –خوبم. پشستم روی مبل. پدرم و شهاب درحال میوه خوردن بودند ادامه دارد........ کپی؟با انجام دادن شروط آزاد💖 💖@ipqtfgu💖