شهید حاج قاسم سلیمانی
‍ 🔰روایت چهارم | «چون شیشۀ عطری که درش گم شده باشد...» 🔺به عادت طلبه جماعت که معمولاً اهل کار و رفت‌و‌آمد گروهی هستند؛ چندنفری وارد موکب شدند. هر کدام کتابی برداشته و شروع کردند به ورق‌زدن. عباهایشان رنگی بود، اما یقۀ مشکی پیراهنشان هم‌رنگ. 🔺از بین آن‌ها، روحانی جوانی که قد بلندتری داشت، با من وارد گفت‌وگو شد. «از چیزی نمی ترسیدم» را چندین مرتبه خوانده و بارها زندگینامۀ خودنوشت حاج‌قاسم را در دست جوانان و همشهری‌های کتابخوانش دیده بود. 🔺می‌گفت: «آدم‌هایی مثل شهید سلیمانی، «محسن فخری‌زاده» و «کاظمی آشتیانی» فرماندهان جهادی هستند که بیشتر از یک سر‌وگردن از دیگر مدیران بالاترند و این تفاوت در شیوۀ مدیریت، مصداق آن حقیقتی است که باید برایش جهاد تبیین راه بیفتد.» 🔺او مسافری از شهر قم بود؛ از مجاوران حرم حضرت معصومه (سلام‌الله علیها). این جملۀ شهید سلیمانی را که می‌گفت «سی سال است نخوابیده‌ام»، منقلب‌کننده می‌دانست و معتقد بود: «این میزان از دغدغه‌مندی، ویژگی مدیران جهادی موفق است که در سال‌های اخیر هم جلودار بوده‌اند و هم ‌خط‌شکن و امروز جلوۀ دیگری از این جلودار بودنِ حاج قاسم را می‌توان در راهپیمایی اربعین به وضوح دید. مسیری که آدم‌ها در کمال امنیت و آرامش و بدون‌ ذره‌ای ترس در آن قدم می‌گذارند و گام می‌شمارند تا عمود ۱۴۵۲؛ تا رسیدن به مقصد و مقصود». 🔺حاج‌قاسم از نظر او تمام‌نشدنی بود؛ مردی برای بی‌نهایت؛ «حتی دشمن هم‌ بر این واقعیت معترف است که آدم‌هایی مثل شهید سلیمانی بعد از شهادت تکثیر می‌شوند، مثل همان شیشه عطری که درش گم شده باشد...». 🔺طلبۀ امروز و معلم فردا، در انتهای صحبت‌هایش چندجمله هم به یادگار گذاشت: «حاج قاسم همچون چراغ مسیر است. او راه را می‌شناخت، چون راهبر را خوب می شناخت و این حسرت بر دل ماست که ای کاش می‌شد از نجواهای گاه و بیگانه حاج قاسم و رهبرش بیشتر شنید و بهتر دانست.» 🔺 را دنبال کنید تا با ما در این مسیر هم‌قدم باشید. جان‌فدا 📲 @Soleimany_ir