🔰روایت دوازدهم | «ترسیم یک رؤیا» 🔺از هر طرف صداهایی کودکانه به گوش می‌رسد. یکی می‌دود، یکی می‌خندد و دیگری می‌گرید. قدم‌زدن در اتاق بازی بچه‌ها مثل سُر خوردن روی رنگین‌کمان است. همان‌قدر شیرین و خیال‌انگیز. ببین چطور دور میزها جمع شده‌اند و نقاشی می‌کشند! بال اگر داشتند، از ذوق پرواز می‌کردند. 🔺در نقاشی‌هایشان خاورمیانۀ جدیدی را ترسیم می‌کنند. آسمان آن‌جا آبی‌تر از سپهر بالای سر ماست. خورشید مهربان‌تر می‌تابد. سنگ‌قلاب کودکان تخس، قلب کوچک گنجشک‌ها را نشانه نمی‌گیرد. آب چاه‌های هیچ شهری بوی خون نمی‌دهد. بادبادک‌ها رهاتر از همیشه در دستان باد بازی می‌کنند و صدای بوق کشتی، یادآور غربت مهاجران نیست. 🔺نقاشی‌شان که تمام می‌شود، به سمت میز بعدی می‌روند. می‌خواهند قاب عکس بسازند. تصاویر قهرمان‌شان را با دقت برش می‌زنند و توی قاب جا می‌دهند. 🔺بچه‌ها سیاست نمی‌دانند، جغرافیا بلد نیستند، تاریخ نخوانده‌اند. آن‌ها شهود دارند. چیزی بالاتر، عمیق‌تر و دقیق‌تر از همۀ این علم‌های حصولی. شهودشان می‌گوید که «قاسم سلیمانی» قهرمان آن‌هاست. مردی که می‌خواست برایشان خاورمیانۀ جدیدِ بدون جنگ را ترسیم کند. اما نه روی دفتر نقاشی؛ روی نقشه‌های واقعی جهان. خاورمیانه‌ای در صلح و امنیت. 🔺هشتگ را دنبال کنید تا با ما در این مسیر هم‌قدم باشید. جان‌فدا 📲 @Soleimany_ir