🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت125
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
شوخی کردم بابا حالا دهنت رو ببند چیزی توش نره برو بخواب
سری تکون دادم و به اتاقم رفتم
بعد از یه چرت یکساعته حسابی سرحال شدم ، کمدم رو باز کزدم برای انتخاب لباس :
- پووف حالا چی بپوشم
بعد کلی بالا پایین کردن لباسام تونیک فیروزه ای با شلوار سفید و شال سفیدی رو جدا کردم بعد پوشیدن لباس تسبیح امیر علی رو دور گردنم انداختم و تصمیم گرفتم کمی آرایش کنم تا صورتم از بی رنگی در بیاد آرایش ملایمی که زیاد هم به چشم نیاد روی صورتم نشوندم و بعد از مرتب کردن شالم از اتاق بیرون رفتم مامان و گیتی بادیدنم کلی از زیبایم تعریف کردن و کلی قربون صدقم رفتن
چند دقیقه بعد با رسیدن امیرعلی و خانوادش برای استقبال به حیاط رفتیم لحظه ورودم توجه نگاه امیر علی به خودم شدم و از شوق دلم به وجد اومد اولین بار بود که مکثش اینقدر طولانی می شد
بعد از پذیرای کردن کنار گیتی نشستم،از حالتها امیرعل ی مشخص بود که حسابی کلافه است و البته فکر کنم به خاطر تنها بودنش توی جمع بود چون وقتی آوش خان اومد دیگه از اون کلافگی خبری نبود
صدای آروم گتی توی گوشم نشست:
-میگم کلک عاشق خوب تیکه ای شدی
لبم رو به دندون گرفتم و گفتم:
-وا گیتی تیکه چیه آخه به شخصی مثل امیر میگن تیکه ؟
-پس چی میگن ؟ حاج آقا ؟ بی خیال بابا نگاه به چشم برادری
-نخیر بهش میگن آقا امیر علی بعدشم هلو یا هرچی مبارک صاحبش
-یعنی میخوای بگی خودت رو نمی کشی که صاحبش باشی
با خنده گفتم:
-کشتم نشد جون تو این اصلا دل نداره ببینش
-برو بابا پس اون نگاه مات شده دم درش چی بود
نویسنده : آذر_دالوند
🍁
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁