📚داستان مهدویت ========== حـضـرت حـجـّت الاسـلام والمـسـلمـيـن جـنـاب آقـاى حـاج شـيـخ "مـحـمـّد امـيـن افـشـار " سـاكــن كابل كه چند سال است دولت افغانستان او را به جرم تشيع و انقلاب ايران زندان كرده و هيچ خـبــرى از آن عـالم ربـّانى در دست نيست و حتّى فرزند و اقوامش از او رفع اميد كرده انـد، او در طــى سـالهــایى كـه بـه مشهد مشرّف مى شد ، زياد با من مأنوس بود و هميشه به ياد مولاى خود حـضـرت "بـقـيـّة اللّـه " ارواحـنــا فـداه بـه سـر مـى بـرد. قـصـّه اى را در سال 1355 در مكّه معظّمه براى من نقل فرمود و مـى گفـت : ايـن قصه در افغانستان معروف است و مـن بـعدها آن قضيه را در كتاب "عبقرى الحسان " تـأليف مرحـوم حـاج شيخ "على اكبر نها وندى " عـالم فـاضـل معاصر ديدم و لذا به خاطر آنكـه حكايـت كـم و زيـاد نشـود ايـن حكايت را از آن كتاب نقل مى كنم : ملاّ "ابوالقاسم قندهارى " از كسانى است كه خدمت حضـرت "بقيـة اللّـه " ارواحنـا فداه رسيده و آن حضرت را شناخته است و من چون طالب درج اين حكايت بودم ، از خود آن جـنـاب صـورت واقـعـه را درخواست كردم . او جواب را به اين صورت مرحمت فرمود: دستور و فرمايش شـما را اطاعـت مـى كنم و جواب مى گويم . در تـاریخ 1266 هجرى قمرى نزد ملاّ "عبدالّرحيم " پسر ملاّ "حبيب اللّـه افغـان " كتـاب فارسـى هيـأت و تجريد مى خواندم . در عـصـر جـمـعـه اى بـه ديـدن اسـتـادم رفـتـم .او در پـشـت بـام اطـاق بيرونى خود جلسه اى تشـكيل داده بود و جمعى از علما و قضات و خوانين افغانستان نشسته بودند، بالاى مجلس پشت بـه قـبـله و ... ادامه 👇