یک علی روی عبا و یک علی زیر عبا خوب شد بر روی دوش خود عبا انداختم تیر را بیرون کشیدم خِس‌خِسِ تو قطع شد ای زبان‌بسته تو را من از صدا انداختم حرمله بعد از شکارت چند تا خلعت گرفت گفت با یک تیر  اما هردو را انداختم کاش پشت خیمه‌ها پنهان نمی‌کردم تو را وای بدجوری طمع در نیزه‌ها انداختم آب را وا می‌کنند اما نمی‌نوشد رُباب عمه‌هایت را پس از تو از غذا  انداختم آه هر سنگی که بر من خورد بعدش بر تو خورد شرمگینم که تورا در زیر پا انداختم دست بسته می‌دود دنبال تو با خواهرم... مادرت را بین مُشتی بی حیا انداختم حسن_لطفی ___________ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313