حاج حسین خیلی با معرفت بود به فکر مشکلات همه بود،برای نماز به مسجد رفتیم،  بوی خیلی بدی میومد وهمه شروع به اعتراض کردند . نماز تمام شد شهیدحسین گفت یه تاکسی بگیر بیار درب مسجد وقتی که آوردم یه پیرمرد بود که هیچ کس را نداشت محل زندگی تو مغازه در جای بدی بود ،‌او را به مغازش بردیم بوی تعفن آنجا را گرفته بود . حاج‌حسین به من مقداری پول داد گفت :یک شلوار و لباسی برای این بنده خدا بخر بیار . من رفتم وقتی برگشتم خودش مغازه را تمـــیز کرده بود، لباسها را گرفت و او را به حمام بردتش ، او را همانند دسته گل به مغازه اش برگرداند ... 🌻🕊شادی روح شهدا صلــوات🌹