هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
شب عروسیم برای اینکه آبروی خانوادشو ببرم تو حجله داد زدم اینکه دختر نیست... خانواده‌ سنتی بودن و همینکه رفتیم خواستگاری بدون دردسر بساط ازدواجم به راه شد، من فقط به فکر انتقام بود غافل ازینکه خودم قراره تو این آتیش علو بگیرم، حیثیت دخترش رو به چوب حراج کشیدمو از گیساش گرفتمو پرتش کردم تو کوچه بعدم مادرم یه ظرف ماست خالی کرد تو موهاشو پس فرستاد خونه باباش بعد از چند سال یه شب خوابشو دیدمو دلم براش لرزید، در به در دنبالش گشتم اما نبود، خبر نداشتم همون دختری که من سال‌ها دنبالش می‌کردم توی کارخونه‌ خودم کار میکنه ، یروز کشیدمش توی اتاقو درو قفل کردم. برگشت و با دیدن من شوکه شد و غرید: از اینجا برو وگرنه بد میبینی! با اون عروس ترسویی شب اول فرق کرده بود انگار خیلی جسور تر شده بود، همین که دستم بهش خورد مثل برق گرفته‌ها شدم من نمیتونستم ازش بگذرم حتی توی این حال باید همین امشب کار رو تموم می‌کردم و اون رو.... https://eitaa.com/joinchat/233963728Ca5e5a1e1e1