هدایت شده از ذاکرین
شوهرم بازاری بود و تا دیروقت مغازه بود یه شب ساعت ۹زنگ زد و گفت سریع یه تاکسی بگیر دوتا پتو و یه بالشت بهش بده بیاره مغازه در مغازه خرابه شاگردم قراره تاصبح بمونه خودم برمیگردم خونه.... منم همون کارو کردم ، ساعت از وقت برگشتن شوهرم گذشت ولی شوهرم نیومد خونه.... کم کم داشتم نگران میشدم اتفاقی افتاده باشه ولی ..... https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9