..... بعد از پدر بزرگم داشتیم برمیگشتیم شهرستان دخترمم که ۵ سال داشت از شیشه عقب بیرون را نگاه می کرد.نصف شده بود از قبرستان شهرستان که رد شدیم شوهرم گفت یه فاتحه هم واسه همه اموات بفرستیم.دخترم گفت بابا چرا نگه نداشتی ماشین را خندید همسرم گفت چرا دخترکم؟ گفت آخه اون آقا داشت میومد سوار ماشین بشه که تو صبر نکردی همسرم گفت کجا دخترم گفت تو .همسرم گفت دخترم کسی نبود که.دخترم گفت بابا حتی منو صدا می زد.بدنم یخ کرد از ،برگشتم عقب که به دخترم بگم بیا پیشم دیدم دخترم.....😰😥❗️😈 https://eitaa.com/joinchat/919077371C55c4569e77