قصهی جعفر آقا
این شمهای از دزدیهای سبک جدید، موسوم به رانتخواری حضرات است
جعفر آقا مرد فقیری است، برادری بنام مسلم دارد که اخیراً جزء مسئولین شهرداری است
جعفر یک روزی خانمش از نداری و بی چیزی به او گفت که پیش برادرش برود، شاید کمکی به حال او کند
جعفر هم نزد برادرش رفت و وضع مادی بدش را برای برادر تعریف کرد واز او کمک خواست
برادرش پس از اندکی تأمل گفت: فردا صبح یک سری بزن دفترم
فردا صبح جعفر سر موقع رسید
برادرش -
آقا مُسلم- گفت تو اینجا در دفتر ساکت بنشین و هیچ حرفی نزن
آقا مُسلم بدون معطلی با یکی از پیمانکاران بزرگ تماس گرفت و گفتش که
متأسفانه کاری که قرار بود به تو بدهیم نصیب پیمانکاری دیگر شده است
پیمانکار متحیر و سرگردان شد و گفت چرا این کار کردید؟ آقا مسلم شما قبلاً قولش را به من داده بودی و من تمام دم و دستگاهها را آماده کردهام
آقا مسلم گفت که اتفاقاً آن کسی که کار را بهش محول کردیم در دفترم نشسته حی و حاضر اینجاست
شما هم تشریف بیاورید شاید به تفاهم رسیدید
پیمانکار هم از راه رسید و بدون مقدمه رو به جعفر کرد و گفت من به این مناقصه شدیداً احتیاج دارم، چقدر پول بدم که صرفنظر کنی و کنار بروی؟ جعفر هاج و واج مانده بود نمیدانست چه بگوید
اقا مسلم مدیر کل ما میانجیگری کرد و گفت:
بابا سه میلیاردتومان بهش بده قال قضیه را بکن تموم بشه
آنهم پذیرفت و چک را در وجه حامل نوشت و تقدیم کرد
وقتی که پیمانکار رفت
آقا مسلم چک را گرفت و یک میلیارد به حساب خود و دو میلیارد به حساب برادرش واریز کرد
آقا جعفر وقتی به خانه برگشت خانمش ازش پرسید:
که چکار کردی؟ برادرت چیزی کمک کرد؟
جعفر گفت:
والله چی بگم
راستش، خدایی برادرم توی روز روشن از من یک میلیارد تومان دزدید
نسل آفتاب