آیت الله جوادی آملی دویدند در ماشین را باز کردند صبح با آقای «موسوی کاشانی» دفتردار آقا رفتیم منزل آیت الله «جوادی آملی». گفتیم آقا بعد از نماز مغرب وعشا بنا دارند بیایند منزل شما. ایشان گفتند: خواهش می کنم که بگویید نیایند. برای خود ما هم غریب بود که چرا نیایند. گفتند: واقعاً می گویم، منزل من برای ایشان خیلی حقیر است. اگر ایشان اراده کنند هر روزه بارهاوبارها خدمتشان می رسم. به ایشان ارادت دارم، ولی خانة من خیلی حقیر است. این خانة حقیر اصلا گنجایش وجود نازنین ایشان را ندارد. من خواهشم این است که اگر ایشان می خواهند بزرگی کنند، تشریف بیاورند قدمشان روی تخم چشم ما، ولی بگویید که نظر من این است که نیایند. ما هم با آقای موسوی کاشانی رفتیم، عرض ادب کردیم و سلام رساندیم و نظر آیت الله جوادی آملی را گفتیم. آقا خندیدند و گفتند: ایشان بزرگوارند. ما منزل ایشان برویم، خیلی چیزها گیرمان می آید. خیلی چیزها یاد می گیریم. عصر رفتیم منزل آقای جوادی آملی. تا آقا تشریف بیاورند. آقای جوادی آملی آمدند پیش ما ایستادند. گفتیم آقا شما بفرمایید بنشینید، هر موقع نزدیک شدند ما می گوییم. گفتند نه، من در انتظارم، از صبح که گفتید، ننشستم. می گفتند: چی شد؟ کی می آیند؟ هی می پرسیدند. لحظه ای که ماشین حرکت کرد، ما گفتیم آقا از صفاییه حرکت کردند. از صفاییه تا منزل آقای جوادی آملی کلی راه است. ایشان هم آمدند دم در ورودی توی کوچه ایستادند. برای ما خیلی بد بود؛ چون می خواستیم مطلب نسوزد. وقتی آقای جوادی آملی دم در می ایستد، هر کس عبور می کند، حداقلش این است که می ایستد و احوالپرسی می کند. وقتی ماشین ایستاد، آقای جوادی دویدند در را باز کردند. رفتند که دست آقا را ببوسند، آقا نگذاشتند و سریع از آن در ماشین پیاده شدند. با آقای جوادی آملی رفتیم بالا توی خانة آقای جوادی آملی. ایشان تا دست آقا را نبوسید، ول نکرد. آیت الله جوادی آملی، خیلی اظهار تواضع و احترام کردند. آقا شروع کرد با ایشان صحبت کردن. حدود چهل دقیقه خانة آقای جوادی آملی با آقا نشستیم.