بعد شام و شوخی های آقا مهدی برگشتیم خونه و قرار شد فردا بریم آزمایش بدیم ...
بعد از جواب آزمایش و خرید و اینا قرار شد بعدازظهر بریم محضر و فردا بریم قم ....
عاقد خطبه رو می خوند و من اشک میریختم به خاطر تنهاییم و بی کسیم ....
عاقد بار سوم خطبه رو خوند و حاج خانم گفت عروس رفته از آقاجان (صاحب الزمان اجازه بگیره) و بعد هم عروس خانم زیر لفطی میخواد ....
با این حرف شدت اشکم بیشتر شد و من چقدر احمق بودم که یادم رفت حصرت مهدی کنارمه و تنهام نگذاشته ....
بعد از دادن زیرلفظی که حاج خانم بهم داده بود ... عاقد دوباره پرسید وکیلم ؟
قرآن رو با آرامش بستم و از آقاجان کسب اجازه کردم و گفتم با اجازه صاحب الزمان و حاج خانم بله ....
بلاخره همسر مردی شدم که مردونگیش قرار بود دنیای تیره و تارم رو روشن کنه ...
با از اینکه از محضر اومدیم بیرون ...
حاج خانم تاکسی گرفت و رفت خونه و به اصرار ما توجه نکرد و گفت شما دو تا الان به این دونفره بودن نیاز دارید....
سوار ماشین شدیم و مهدی دستم رو گرفت و گفت بلاخره ماله خودم شدی جوجه خانم 😁
و من از خجالت آب شدم ....
پایان
#ازدواج_مجدد
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎