✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
🔹فصل: سوم
🔸صفحه:۹۰-۹۱
🔻قسمت:۵۳
همرزم شهید:احمد سعید زاده
برای آمادگی بیشتر بچه های شناسایی و اطلاعات قبل از عملیات، آموزش قطب نما،
رفتن تا پای دشمن و برگشتن و...،بر
عهده ی من بود؛ بچه هایی با سن و سال
کم که به زور می توانستی خط سبیل شان
را ببینی. این کار به علاقه نیاز داشت. در
این مدت، با بچه های زیادی آشنا شده بودم.دو نفر از این ها که خیلی زود در این کار حرفهای شدند، حسین بادپا و مهدی زینلی بود. هردو، بچّهی رفسنجان بودند و برای این که زودتر بتوانند در عملیات ها شرکت کنند، هر کاری را که بهشان محول میشد، با جدیت و علاقه و به نحو احسن انجام میدادند. بسیار شجاع و نترس بودند. با هم خیلی صمیمی و همیشه با هم بودند. به علت پشت کارشان، خیلی زود جزء دیدهبان های بسیار خوب شدند. کار دیده بانی، کار ساده ای نبود. شجاعت خاص خودش را میخواست. میبایست میرفتند بالای دکل دیده بانی که حدود بیست سی متر بالاتر از زمین بود و داخل اتاقکی یک در یک متر با سقف ۸۰سانتیمتر قرار میگرفتند. با این که میدانستند که هر لحظه احتمال دارد دشمن با اوّلین گلولهی مستقیم تانک، دکل دیدهبانی را بزند، بدون ترس و با جان و دل این کار را میکردند. هر دو مطیع و فرمانبر بودند. خستگی نداشتند. اگر خسته میشدند، سعی میکردند کسی متوجه نشود. در جمع بچّه ها، به علت شجاعت و نترس بودنشان، تقریباً تافتهای جدا بافته بودند.
ادامه دارد...
#قسمت_اول👇
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨