✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۹۱_۹۲ 🔻قسمت : ۵۳ تا این که عراقی‌ها، عملیات شان را شروع کردند. حسین و مهدی هم در این عملیات شرکت کردند. دوشادوش بقیه ی بچه ها، در منطقه شوش، به آن سمت ‌کرخه می رفتند و با دشمن درگیر می‌شدند و شب برمی‌گشتند. شب عملیات، آتش دشمن، خیلی سنگین بود. ما نسبت به عراقی ها امکانات و تجهیزات زیادی نداشتیم؛ ولی با صحنه هایی مواجه می‌شدیم که انگیزه هایمان قوی می شد. پیرمرد های عرب زبانی از اهالی شوش، با تفنگ برنو می‌آمدند و کنار بچه ها با دشمن می جنگیدند. با شلیک تیر، دست شان می لرزید. وقتی ازشان می پرسیدیم چرا شما اینجایید؟! تا ما هستیم، اصلا نیازی نیست که... ، قبل از این که حرفمان تمام شود، می گفتند ما می دونیم کار زیادی از دست مون بر نمی آد. اگه اینجاییم فقط برای دلگرمی شما جوون هاست. از طرفی هم جوان‌هایی کم سن و سال، با قدهای کوتاه، مثل حسین و مهدی بودند که مثل شیر با تمام نیرو می‌جنگیدند. این ها باعث شده بود که کمتر احساس خستگی بکنیم با روحیه ی بسیار قوی، با تمام نیرویی که داشتیم، در مقابل دشمن مقاومت می کردیم. عراقی‌ها آنجا شکست خوردند و نتوانستند پیش روی کنند. بعد از عملیات حسین و مهدی سعی می‌کردند تجربه بیشتری کسب کنند. 👇 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 💎🍃🌷🍃💎 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨