✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل :سوم
🔸صفحه: ۱۳۵-۱۳۶-۱۳۷
🔻ادامه قسمت: ۷۲
بچه ها بعد از نمازشان، نیم ساعتی آنجا استراحت می کردند.
روزی مهدی زینلی،
بعد از نماز ظهر، از خستگی زیاد توی نماز خانه خوابیده بود.
همین که بیدار شد، از نماز خانه آمد بیرون، رو به بچه ها کرد و گفت «بچه ها، می شه کسی در خواب شهید بشه؟!».
یکی از بچه ها گفت «اره؛ چون جنگه، امکان هر چیزی هست. ممکنه با بمبارون شهید بشه.
ممکنه با ترکش در حالت نماز شهید بشه.
ممکنه تو ماشین شهید بشه.
چطور مگه؟!»
مهدی رفت تو خودش.
دیگر حرفی نزد.
چند روزی گذشت. مهدی با دو نفر دیگر در فاو توی سنگر کمین که نزدیک ترین سنگر به عراقی ها بود،نگهبانی می دادند.
روال برنامه این بود که دو نفر در سنگر استراحت می کردند و یک نفر نگهبانی
می داد.
آن روز ، وقت استراحت مهدی بود.
یک نارنجک تفنگی، انگار مأموریت داشته از دریچه ی دیده بانی سنگر و از کنار نگبان و نفر دوم که توی سنگر در حال مطالعه
بوده، رد بشود و دقیقا کنار مهدی به زمین اصابت کند و مهدی را در حالت خواب به
شهادت برساند!
شهادت مهدی، خیلی روی حسین اثر گذاشته بود.
سعی می کرد بیشتر تنها باشد.
کمتر حرف می زد. شب و روزش شده بود نماز، دعا و قرآن.
نمی توانست خیلی ساده از کنار پیغام یوسف الهی رد بشود.
تصمیم خود را گرفته بود. می بایست به هر طریقی که شده،
شهادت را به دست آورد.
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊️🥀🕯️🥀🕊️🌴
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨