از همان ابتدا ما به پایان فکر می‌کردیم، در میدان بودیم و شبنامه‌ها را در قالب وصیت می‌نوشتیم و راه می‌افتادیم... به به خط می‌شدیم و به خط می‌زدیم و یکی یکی می‌افتادیم... باید دوباره راهی میدان شویم و آماده رزمی دیگر باشیم. روزگار عجیبی شده است. همه چیز از ابتدا شروع می‌شود، همه قصه‌ها و همه داستان‌هایی که سال‌ها پیش تعریف کرده بودیم. مرزهای ایران خونین است، این مرزها را قرن‌ها وهزاره‌ها است که خون ایرانی‌ها حفظ کرده و چه می‌شود کرد که تا خون ندهیم، تا جان ندهیم این مرزها امن نخواهند بود. به میدان فکر می‌کنم، به نبردی دیگر، به حماسه‌ای ماندگارتر با نسلی که فرزند همان نسل جنگ هستند، شاید هم فرزندِ فرزند آن‌ها. ما به روزهای نبرد فکر می‌کنیم در حالی که هنوز هم جای خالی فرمانده حس می‌شود و چه کسی جای او را پر خواهد کرد، ایرانیان دوباره در کدام میدان وارد نبرد خواهند شد. همه چیز در التهابی تازه است، همه چیز در خطی سرخ به امتداد شهادت کشیده شده و هر کسی در این راه گام گذشت باید تا آخر برود، بدود و در نهایت جان بدهد... این سنت ما ایرانی‌ها است و راه فراری از آن نداریم. قصه پردرد ما، ادامه دارد و همه ما سر بازان این آب و خاک هستیم... @SyrianKhabar