🌷قسمت سوم🌷 در ادامه بخشی از کتاب متولد چهل و دو را میخوانیم: آقا برگشتند. من هنوز در اندوه رحلت امام شناور بودم. آقا با خودشان کلید نمی‌بردند. من مترصد بودم تا هر وقت وارد مجموعه می‌شوند بروم در اتاق را باز کنم که پشت در معطل نشوند. وقتی از بالای پله ها نگاه می‌کردم و ایشان عصازنان از پله ها بالا می‌آمدند من آن آقایی را که می‌شناختم ندیدم. آقا نه رییس جمهور امروز صبح بود و نه رییس شورای عالی دفاع، نه امام جمعه تهران و نه آقای خامنه‌ای که در درس تفسیر دیده بودم و نه آن مردی که در ایرانشهر دیده بودم و نه آقایی که صبح از ساختمان رفته بود؛ آقای قبلی نبود، شخصیت دیگری بود.