نهایی. بچه اولم که دنیا اومد یعنی بعضی روزا حتی نمیرسیدم ناهار درست کنم. شوهرمم اصلا تو کارای خونه کمکم نمیکنه. یعنی خانوادگی اینجورین. مرداشون ننگ میدونن به زن تو خونه کمک کنن. یعنی واقعا دست تنها بودم. در چنین شرایطی رفته بود به رفیقش گفته بود زنم مث قبل بهم نمیرسه(از نظر جنسی) شماره دوست دخترت رو بده که میخوام زنم رو بترسونم. یه شب که من خیلی خسته بودم و زیر بار درخواستش نمیرفتم همونطور که کنارم خوابیده بود به شماره دختره زنگ زد و گذاشت رو بلندگو و گفت من امشب تنهام میتونی بیای؟ یعنی دنیا رو سرم آوار شد. سرش داد کشیدم که خفه شو و با گریه از اتاق زدم بیرون. خیلی گریه کردم خیلی. همیشه پیامک بازیهاش رو میدیدم ولی نادیده میگرفتم. بعضی وقتا هم خودش میگفت وقتی قهریم برای اینکه حرصت رو دربیارم الکی ادای اسمس بازی رو درمیارم. ولی اینکه دیگه واقعی بود داشتم با گوشای خودم صداش رو میشنیدم. حالا فک کن تا چند روز بعد که راستش رو گفت من چقدر شیر جوش به بچم دادم... اگه تو نیگی شوهرت درکت نمیکنه پس من چی بگم؟؟!!! تعریف از خود نباشه ولی من دختری بودم که از کلاس اول تا خود دانشگاه، شاگرد اول بودم. با معدل 17 فوق دیپلم کامپیوتر گرفتم. اونقدر رو حجابم حساس بودم که نامحرم یه تار موی منو ندیده بود. اهل نماز و دعا و قرآن. اهل احترام به پدر و مادر. هنوزم هستم بیشتر از قبل. حتی به پدرشوهر و مادرشوهرم و کلا فامیل شوهرم خیلی احترام میذارم. حتی یه وقتایی من به شوهرم گوشزد میکنم که چرا اینجا با پدر و مادرت بد حرف زدی یا بد رفتار کردی؟ ولی تو این چند سال زندگی اونقدر تحقیرم کرده و تو سرم زده که اعتماد به نفسم شده صفر. حتی خودم رو با بیسوادترین و بی عرضه ترین زنهای فامیل مقایسه میکنم و با اونا همذات پنداری میکنم ..... ولی در همه این سالها فقط یک امید داشتم اونم خدا بود. هیچ وقت با هیچ کس حتی مادر وخواهرام و حتی با دوست صمیمی ام درددل نکردم. با خودم میگم چرا الکی ناراحتشون کنم. ما زن و شوهریم با هم خوب میشیم ولی بقیه فک میکنن ما همیشه قهر و دعوا داریم. فقط و فقط سر سجاده با خدا حرف میزنم و دردل میکنم. با قرآن انس گرفتم. هر وقت دلم خیلی میشکنه به قران تفال میزنم و خدا خیلی قشنگ آرومم میکنه. همیشه گفتم خدایا من غریبم هیچکس رو ندارم فقط تو رو دارم تو هوامو داشته باش بهم صبر بده که دینم رو از دست ندم فقط همین. همیشه گفتم خدایا من به خاطر بچه هام و به خاطر پدر و مادرم که نمیخوام غصه زندگی منو بخورن، همه سختی ها و نیش و کنایه ها رو تحمل میکنم. همه غم و غصه هام رو تو دلم میریزم. تو که از دلم خبر داری و میدونم یه روزی به بهترین شکل برام جبران میکنی. همین که تو میدونی برام کافیه. ببخشید که خیلی خیلی حرف زدم. ذهنم واقعا درگیر بود. گفتم شاید با حرفام این دوستمون به خودش بیاد و یه جور دیگه به زندگی نگاه کنه. التماس دعا. برام دعا کنید که یه مادر خوب برا بچه‌هام و یه همسر خوب برای شوهرم باشم پدر مادرهای گل خواستگار خوب برای دختر خانومتون اومد اگر از طرف دخترتون خیالتون راحته که به بلوغ عقلی رسیده خواستگار با اخلاق رو رد نکنید،در این روزگار وانفسا بچه ها را زودتر سرو سامان بدید به بهانه های بیجا خواستگار رد نکنید اگر خوب است اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄ @t_banooo