#خاطرات_رهبر_انقلاب ۸۲
سیرة رهـبری
در یکی از شبهـاي مـاه مبـارك رمضـان در تقـاطع خیابـان اسـکندري جنوبی و آزادي هستیم؛ ماننـد همیشه ترافیک سنگینی پشت چراغ قرمز ایجاد شده است. این مهم نیست؛ مهم این است که من به همراه تعدادي از کارکنان دفتر رهبري، پشت سر اتومبیلی هستیم که در صـندلی عقب آن، رهبر معظم انقلاب نشسـته است. لابـد اتومبیل از حیث معمولی بودن است که هیـچ جلب توجه نمیکنـد و کسـی رهبر را در آن نمیبینـد؛ حتی سرنشـینان اتومبیلهایی که کنار اتومبیل مـدل۶۱، کلافه ترافیک هسـتند و یا عـابرانی که از جلوي او میگذرنـد و... . رهبر، صـبورانه تهرانیها را میبینـد. اما گویی راننـده اتومبیلی آقا را دیـده است، با هیجان میکوشـد از مـا عقب نیفتـد و تلاش میکنـد خود را کنار اتومبیل رهبر برسانـد. پا به پاي ما میآیـد. وقتی در اتوبان تهران-کرج، اتومبیلها به بزرگراه سـتاري میرسـند او غفلت میکنـد و تا به خود بیاید از بریدگی دور شده و ما گذشـتهایم. اتومبیل حامل رهبر، بعـد از طی بلـوار فردوس به سـمت چپ میپیچـد و در خیابـان شـهید مـالکی وارد کوچهاي میشود که معطر به نـام شـهیدي است.
لحظـاتی بعـد در خانهاي هستیم که ساکنانش حیران و مبهوت در مقابل رهبر نشسـتهاند؛ به راستی غافلگیر شدهانـد. البته آنان از سـرشب منتظر میهمـانی بودهانـد که قرار بوده از بنیـاد شـهید و یا وزارت خانهاي بیایـد؛ اما گمان نمیکردنـد آن مقام مسـئول، مقام معظم رهبري باشـد. من که محو عکسالعملهـاي میزبانان هسـتم، لحظاتی بعـد، حالی ماننـد آنان پیـدا میکنم. وقتی عکسـی از شـهید را میخواهند هنوز نمیدانم در کجایم ولی وقتی برادر شهید با قاب عکس بر میگردد احساس میکنم عکس برایم آشناست هنگامی پایین آن را میخوانم: «طلبه و دانشـجوي شـهید علیرضا خانبابایی» دلم فرو میریزد ناگاه ۱۸ سال به عقب برده میشوم؛ به سـدّ دز آنجایی که در انتظار عملیات هستیم، عملیات نصر ۱ در شـمال غرب. رهبر انقلاب، سراغ پدر شهید را میگیرد. مادر به عکس روي دیوار اشاره میکنـد و میگویـد: «حاج آقا سه سال پیش مرحوم شدند...» آقا از علت مرگ او میپرسد و مادر نیز توضـیح میدهد.
آقا میخواهـد از شـهید بگوینـد. مادر شـهید میگوید: همهاش در جبهه بود...
ادامه دارد...
#خاطرات
#رهبر_انقلاب_اسلامی
#سید_علی_خامنه_ای
#تبیین
@t_manzome_f_r