محمد عبدلی نژاد| ۱۰
▪️
انگار با تراکتور صمون (نان) خالی کردند!
ساعت ۹ شب ۱۳۶۹/۶/۶ از اردوگاه تکریت ۱۲ وارد اردوگاه تکریت ۱۱ شدیم. از کل اسرای تکریت ۱۱ فقط ۷۵٠ نفر باقیمانده بودند تا با ۲۵٠ نفر از اردوگاه ۱۲ روی هم بشوند هزار نفر تا تبادل صورت بگیرد.
ساعت از ۱۲ شب گذشته بود که چند نفر مرد و یک زن از صلیب سرخ آمدند و اسامی اسرا رو در فرمها نوشتند و رفتند ...
ساعت ۷ صبح درب آسایشگاه باز شد گفتند: برید تو محوطه صبحانه بخورید.
ماههای قبل چقدر گشنه یک تکه نان بودیم اما این روز که داشتیم به ایران برمیگشتیم عراقیها بخشنده شده بودند! پتوهای (بُطانی) سبز رنگ راه راه کف اردوگاه پهن شده بود و اینقدر نان آورده بودند که انگار با تراکتور صمون (نان) خالی کردند!!!
ظروف غدا لب به لب از لپههای آبپز یا همون آش پر بود ... اما کسی اشتها نداشت!
تا ساعت یازده با دوستان در محوطه قدم زدیم و در کمال خوشحالی ساعت ۱۱ اتوبوسهای عراقی وارد اردوگاه شدند و ما سوار شدیم و به سمت مرز خسروی حرکت کردیم.
آزاده تکریت ۱۲
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محمد_عبدلی_نژاد