جمال الد‌ین محبوب ایرانی| ۲ ▪️ده تا چوب به این اسیر زد و این بزرگوار صداش در نیامد! آی مادرش! یک روز به نظرم میاد که نگهبان قیس بود به بنده خدا گفت: بشین و با چوب با آن هیکلی که قیس داشت حدود ۱۰ تا چوب به پشت این اسیر زد. این بزرگوار اصلا صداش هم در نیامد و تکان هم نمی‌خورد. بعد با لگد به صورتش زد که برو گم شو! دوست ما بلند شد و رفت سرجایش ولی چون نگهبان داخل بود، همه مجبورا داخل آسایشگاه ایستاده بودند ایشان هم اجباراً ایستاد ولی یکباره افتاد چون نفسش بند اومده بود و نمی‌توانست نفس بکشد! دلم می‌خواد اینجا روضه امام حسین را بخونم! خلاصه بخاطر این‌که ضربه چوب به ریه‌هاش خورده بود افتاد ولی بچه‌ها بلندش کردند که بایستد و او را نگه‌داشتند تا اینکه قیس رفت و بعدش به رو افتاد زمین! طفلک به سختی نفس می‌کشید. البته یه بنده خدا همان روز ۲ نفر را معرفی کرده بود که اینها مثلا با مسئول آسایشگاه مخالفت کرده بودند و راست هم بود، ایشان و یک نفر دیگه سر تقسیم غذا، جلوی مسئول خائن آسایشگاه ایستاده بودند و نگذاشته بودند که برای خودش بیشتر بردارد! حالا چون یک جاسوس گزارش کرده بود قیس نامرد داشت حرکت این بزرگوار و دوستش را تلافی می‌کرد. عراقی‌ها نمی‌خواستند کسی مقابل ظلم ایستادگی کند. آنها می‌گفتند: هر چی شد شما باید فقط اطاعت کنید. اما گاهی بچه‌ها دیگه صبرشان لبریز می‌شد و با وجود خطرات زیاد اعتراض می کردند. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65