علیرضا باطنی| ۷
▪️
بیمارستان فرصتی برای آشنایی و
ارتباط
در جریان شکنجههایی که اوایل راهاندازی اردوگاه میشدیم من خودم را به بیهوشی زدم، سر یکی از بچهها هنگام خروج از آسایشگاه به نبشی خورد و خون زیادی آمد و دو تا هم از قبل حالشون بد شده بود. برداشت ما این بود که عراقیها آن روزها برای حفظ تعداد اسرا ملاحظاتی داشتند. لذا شکنجه میکردند تا زمانی که شخص نمیرد ولی وقتی اوضاع خرابتر میشد که بر اثر شکنجهها کنترل از دستشان در میرفت و ممکن بود شخص به شهادت برسد. از این جهت عصر آن روز من و کسی که سرش به نبشی خورده بود را به بیمارستان اعزام کردند.
بیمارستان تکریت، چگونه جایی بود؟
بیمارستان تکریت، یک بخش کوچک که دارای یک راهرو و سه چهار تا اتاق بود این بخش را گذاشته بودند برای اسرا که با مردم ارتباط و تماس نداشته باشند.
سه چهار روز اول من آنجا بیهوش بودم. وقت نماز که میشد به هوش میآمدم، یک چیزی پیدا میکردم میخوردم دوباره مثلا بیهوش میشدم.
آشنایی و ارتباط با کادر شیعه ارتش بعث
این بیمارستان رفتن ما باعث شد با یک عراقی آشنا شویم به نام «
اسماعیل»، اسماعیل درجه دار شیعه و اهل باسط عراق بود. بعدها او را فرستادند اردوگاه و پل ارتباطی ما درباره بعضی از مسائل بیرون شد.
عملکرد دوگانه اسماعیل
این اسماعیل وقتی که با بقیه بود بدتر از بقیه رفتار میکرد چون میترسید مورد سوءظن قرار بگیرد ولی وقتی تنها میشد با ما رفیق بود. میآمد مسائل شرعی، حتی تعبیر خواب میپرسید، با او زیاد بحثهای سیاسی میکردم. غرضم اینجای مطلب بود.
از اسماعیل دعای کمیل خواستم دعای افتتاح آورد
من ساعت یک یا دو نصف شب بود زیر پنجره نشسته بودم، اسماعیل نگهبان بود، دید من بیدارم صدا زد. دیدم فرصت خوبی است به او گفتم: ما یک دعای کمیل میخواهیم، گفت الآن می آورم، رفت آسایشگاهشان یک کاغذ A4 آورد. گفت: این هم دعای کمیل, وقتی باز کردم دیدم دعای افتتاح است. وقتی که آمد تحویل بگیرد به او گفتم: این دعای افتتاح است و ما دعای کمیل میخواستیم.
دعای کمیل که از حفظ نوشته بودیم
بعد آن دعای کمیلی که خودمان سرهم کرده بودیم روی دوتا کاغذ زرورق سیگار و خیلی ریز نوشته بودیم را آوردم. میخواستیم بدهیم یک بند دیگر چون بچههای بند خودمان حفظ کرده بودند. به او گفتم: دعای کمیل این است. اگر جایی کلمهای را اشتباه نوشتیم یا جا انداختیم یا اضافه نوشتیم اصلاح کن و برایمان بیاور. گفت باشه، گرفت و رفت هنوز که نیاورده؛ بیست و هفت هشت سال گذشته ولی هنوز نیاورده!
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علیرضا_باطنی #خاطرات_آزادگان
🌺
🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺