فرهاد سعیدی/ ۱۲ با یک ملاقات، اردوگاه شورش کرد! فرمانده اردوگاه ۱۸، یک افسر تقریبا با اخلاق و با سواد بود. وقتی نظم، انضباط و پاکیزگی ما تبعیدی ها را دید هم تعجب کرد و هم خیلی خوشش آمد به او گفته بودند این اسرا خیلی نافرمان و بی نظم هستند اما او عکس آن را می دید. به همین جهت اعلام کرد که شما چه خواسته ای دارید که اجابت کنم؟ ما هم که از خدا خواسته گفتیم ، حدود شش هزار نفر از اسرای ما در نزدیکی ( ۱۰۰۰متری) اردوگاه ما هستند ،اجازه بدید ما با اونا ملاقات کنیم! فرمانده اردوگاه ابتدا زیر بار نرفت ولی صبح روز جمعه بود که فرمانده اردوگاه همه ما رو به خط کرد و اجازه داد که ما از سایر اسرا که حدود پنج هزار نفر بودند دیدن کنیم . بچه های ما نهصد نفر بودند وقتی رسیدیم آنجا ، هر کدوم از ما با همشهری های خودش گعده تشکیل داد . از هر دری با همدیگه صحبت کردیم بخصوص جو‌ شادی که ما داشتیم برای آنها خیلی جالب بود و آنرا اظهار می کردند برای ما هم که واقعا یک روز بیاد ماندنی و عید بود ، البته نحوه اسارت اون پنج هزار نفر هم در جای خودش جای تامل و بررسی و نقطه ابهام بود ، وقتی از اونا سوال میکردیم چه جوری امکان داره بعداز قطعنامه و در زمان صلح پنح هزار نفر اونم با تمام تجهیزات نظامی اسیر شوند ، خلاصه می‌گفتند ما که تجربه ای از زمان صلح نداشتیم ! در خلال این گفتگوها از عزیزان مان صحبت های عجیب و غریبی شنیدیم ، هم نحوه اسارت اون پنج هزار نفر، برای ما خیلی عجیب بود و هم نحوه اسارت کشیدنشون ، اونا میگفتند تعداد بیست نفر داخل ما هستند که بر ما حکومت میکنند ،ما رو میزنند ،به عراقی ها نحوه برخورد با ما رو نشون میدن ، خلاصه اینکه اردوگاه رو برای اونا جهنم کرده بودند ،خب ما هم که فرصت رو غنیمت می‌دیدیم و شرایط رو برای آزادی فکری آنها از زنجیرهای اسارتی که بخاطر ترس از کتک و شکنجه اضافه بر اسارت جسم بر خود بسته بودند آماده کردیم، برای اونا از وضعیت اردوگاه یازده گفتیم و بالاخره سعی کردیم آنها هم مثل خود ما بسیجی وار اجازه ندهند نوچه های عراقیها هر بلایی خواستند سر آنها بیاورند. روز بعد از ملاقات با اسرای اردوگاه کناری ، به یکباره اردوگاه انها بهم ریخت ،صدای الله اکبر آنها منطقه ی بعقوبه رو در هم تنیده بود صدای درگیری ها رو می شنیدیم ، بین اون چند هزار نفر و اون بیست نفر درگیری بوجود اومده بود. 🔹آزاده تکریت ۱۱ @taakrit11pw65