رضا رفیعی | ۴ از دیدن کوچه ای که برای زدن ما درست کرده بودند ترس منو فرا گرفت! وقتی که به درب اردوگاه رسیدیم سربازان عراقی را دیدیم که حدودا بیست نفر از یک طرف و بیست نفر دیگر هم آن طرف ایستاده اند و با دردست گرفتن چوب، کابل، شلنگ، سیم خاردار بهم تابیده شده کوچه ای درست کرده بودند و می بایست ما یکی یکی از وسط آنها عبور می کردیم. آن کوچه بین بچه ها به نام تونل مرگ نامگذاری شد. از اتوبوس که نگاه می کردیم لرزه بر بدنمان می افتاد. نوبت به اتوبوس ما که همه مجروح بودیم رسید. خوشبختانه مجروحین را گروهی پیاده کردند ولی تا می توانستند بر سر و بدن انها می زدند! مجروحی را بر روی برانکارد دیدم که یک نفر فقط یک طرف آن را گرفته بود و می کشید به او هم رحم نکردند . 🔻قصد کردم فرار کنم! نوبت به من که رسید کسی هم نبود که کمکم کند با پای مجروح تصمیم گرفتم بجای اینکه از جلوی سربازان و از داخل کوچه مرگ بروم از پشت سر سربازان فرار کنم تا کتک نخورم ولی بهرحال وقتی خواستم به آسایشگاه بروم یک کابل نصیبم شد و چون به پایم که ترکش خورده بود خورد آسیب شدیدی رسید و چرک و خون بود که از پایم بر زمین می ریخت. 🔻حمام یک دقیقه ای بعد از دو ماه بعد نوبت به حمام رسید بعد از دوماه که حمام نرفته بودیم پنج نفر پنچ نفر می‌رفتیم حمام با آب سرد بدون مواد شوینده. فرصت چنان کم بود که فقط خودمان را خیس می کردیم و می امدیم بیرون. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65