بسم الله الرحمن الرحیم فرازی از روایت شهادت امام حسین(ع) در لمعات الحسین اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه وَ عَلَى الاَْرْواح الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِک عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِى اللَّیْل وَ النَّهارُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُم اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن وَ عَلى عَلِىِّ بْن الْحُسَيْن وَ عَلى اَوْلاد الْحُسَيْن وَ عَلى اَصْحاب الْحُسَيْن وقتی حضرت اباعبدالله همه یارنشان را از دست دادند و تنها شدند: عبدالله بن عمار می‌گوید: من هیچ مغلوبی که مورد تهاجم افراد بسیاری قرار گرفته باشد، و تمام اولاد و اهل بیت او و اصحاب او کشته شده باشند ندیده ام، که قلبش محکمتر و دلش مطمئن تر و گامش استوارتر بوده باشد از حسین بن علی. در اینحال که به لشکر دشمن حمله می نمود تمام رجال و سپاهیان از مقابلش می گریختند و یک نفر باقی نمی ماند. عمربن سعد به جماعت لشکر فریاد زد: این فرزند علی بن ابی طالب است! این فرزند کشنده عرب است! او را در پرّه گیرید، و از هر جانب به او حمله ور شوید! چهار هزار نفر تیرانداز او را احاطه کردند! و بین او و بین خیام حرمش جدائی انداختند. حضرت فریاد زدند: «ای شیعیان و پیروان آل ابی‌سفیان! اگر برای شما دینی نیست، و از معاد نیز نمی ترسید؛ پس در زندگانی دنیای خود از آزادگان باشید! و اگر از طائفه عرب هستید، به حسب های خود برگردید و از اعمال ناجوانمردانه احتراز کنید.» شمر، حضرت را صدا زد که: چه می گوئی ای پسر فاطمه!؟ حضرت فرمود: من با شما در جنگ هستم! بر زن‌ها مواخذه‌ای نیست؛ و تا وقتیکه زنده ام، این لشکریان یاغی و متعدی خود را از دستبرد به حرم من بازدارید! سراغ من بشخصه بیائید! و اینک زمان شهادت من نزدیک شده و آثار و علائم آن پدیدار گشته است.» شمر گفت: این درخواست را می پذیریم! و آن جماعت همگی بطرف خود حضرت روی آوردند و جنگ شدت یافت و عطش بر آن حضرت بسیار شدید شد. بسیار می‌گفت: لا حول ولا قوه الا بالله. و ابوالحتوف جعفی، تیری به پیشانی مبارکش زد. آن تیر را بیرون کشید، و خون بر چهره اش جاری شد؛ و گفت: «بار پروردگارا! بر این حال من که از ناحیه بندگان نافرمان تو می گذرد واقفی!» و با صوت بلند فریاد زد: «ای امت بدسرشت و برکردار! با محمد در عترتش به بدی رفتار کردید! سوگند به خدا که من از خدای خودم امید دارم که مرا به شرف شهادت برساند، و از شما انتقام مرا بگیرد از جائی که خود نمی دانید!» حَصین گفت: ای پسر فاطمه! به چه چیز، خداوند انتقام تو را از ما می گیرد؟ حضرت فرمودند: باس و شدت را در میان شما می افکند، تا آنکه خون های خود را می ریزید. در این حال، از کثرت زخمها و جراحات وارده، ضعف بر آن حضرت آنقدر شدید بود که ایستاد تا بیارامد؛ که مردی سنگ بر پیشانیش زد و خون بر صورتش جاری شد. و با لباس خود خواست تا خون را از دو چشمش پاک کند که مرد دیگری به تیر سه شعبه قلب مبارکش را هدف ساخت. پسر رسول خدا، به خدا عرض کرد: بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلی‌ مِلِّةِ رَسُولِ اللَّهِ سرش را به طرف آسمان بلند نموده و گفت: خدای من! تو می دانی که این قوم می کشند مردی را که در روی زمین پسر پیغمبری جز او نیست!» دست برد و تیر را از پشت خود خارج کرد؛ و خون مانند ناودان فوران می کرد. حضرت دست خود را زیر آن خون گرفت، و چون پر شد به آسمان پاشید و گفت: این حادثه که بر من نازل شده است چون در مقابل دیدگان خداست، بسیار سهل و ناچیز است. و یک قطره از آن خون بر زمین نریخت. و آنقدر خون از بدن مبارکش رفته بود که قدرت و رمقی در تن نداشت. نشست بر روی زمین و با مشقت سر خود را بلند نگاه می داشت، که در این حال مالک بن بُسر آمده و او را دشنام داد و با شمشیر بر سر آن حضرت زد. هلال بن نافع می گوید: من در نزدیکی حسین ایستاده بودم که او جان می داد؛ سوگند به خدا که من در تمام عمرم، هیچ کشته ای ندیدم که تمام پیکرش بخون خود آلوده باشد و چون حسین، صورتش نیکو و چهره اش نورانی باشد. به خدا سوگند لمعات نور چهره او مرا از تفکر در کشتن او باز می داشت! در آن حالت های سخت و شدت، چشمان خود را به آسمان بلند نموده، و در دعا به بارگاه حضرت رب ذوالجلال عرض می کرد: صَبراً عَلی قَضائِکَ یا رَبِّ، لا إلهَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثین، ما لی رَبُّ سِواکَ وَ لا مَعبُودُ غَیرَکَ، صَبراً عَلی حِلمِکَ، یا غیاثَ مَن لا غیاثَ لَهُ، یا دائماً لا نَفادَ لَهُ، یا مُحیِیَ المُوتی، یا قائماً عَلی کُل نَفسِ بِما کَسَبَت، اُحکَم بَینی وَ بَینَهُم وَ اَنتَ خَیرُ الحاکمین؛ در برابر قضای تو صبر می کنم، ای پروردگار من! معبودی جز تو نیست، ای پناه بی پناهان! ای خدایی که ابدی و دائمی هستی و مردگان را زنده می کنی، ای آگاه و شاهد و ناظر بر تمام کردار و افعال مخلوقات! تو خود میان من و این گروه حکم کن که تو بهترین حکم کنندگانی.