🔘 بخش 1 از 2
🔹ماکس
#وبر تمثیلی از قطار و سوزنبان دارد که قطار آنجا فرم یا ماده یا مناسک است و سوزنبان در حکم محتوا و ایده کار کرد دارد، وبر معتقد است اگر سوزنبان نباشد قطار نمیتواند به راه خود ادامه دهد و اگر قطار نباشد وجود سوزنبان دیگر معنی ندارد. از این تمثیل میتوان فهم کرد که رابطه مناسک و محتوا شکلی از رابطه دیالکتیکی است، یعنی نمیتوان بدون ایده مدعی شد که
#مناسک صرفا بهصورتی فرمی خود را میتواند در اشکال گوناگون بازتولید کند و این باز تولید در شرایط خنثی شکل میگیرد.
🔹 چنین تصوری که مناسک حالتی عسلی دارد که به هر شکلی میتواند تغییر کند یا بهصورت دستوری میتواند شکل را بهصورت خاصی ازجمله فرهنگی و اجتماعی هدایت کرد، نوعی تقلیلگرایی است که به شکل برساختی قصد دارد به ساحت نظری ورود کند. بهطور مثال پس از رخداد عید
#غدیر یا با نزدیک شدن به ماه
#محرم چنین برساختهایی مجددا ظهور میکند و به سرعت همان بحث که تصور عسلی از مناسک را دارد طرح میکند، اما درواقع این طرح بحث یک نکته مهم را متوجه نشده که اگر مناسک صرفا عقاید فکری را به شور و حرارت فربه کند یا شکلی از ایدئولوژی در فهم قرن ۱۹ آن را که نوعی دگماتیسم را ترویج میکند دیگر قادر نیست نیروهای تازهای را خلق کرده یا به گسترش نیروهای موجود بهلحاظ ایدهای توجه کند.
🔹 این مناسک کمترین کارکردی که دارد میتواند
#حس_جمعی را تقویت کند که این حس و انس جمعی خود به همبستگی و ایضا افزایش
#سرمایه_اجتماعی هم کمک میکند، یعنی به تعبیری خود مناسک بهجهت آنکه از افق مشترکی و در راستای کمک کردن به حس جمعی است، باعث میشود هویت جمعی یا
#عواطف_جمعی بیشتر به خواستههای اجتماعی نزدیک شود و این دقیقا همان موقعیتی است که اصلا خنثی نیست و بسیار کمک میکند تا ایدههای مترقیتر در دیالکتیک با مناسک شکل بهتری بگیرد و در کلان به ساحت
#دینورزی و سیاستورزی جامعه کمک میکند.
🔹 درواقع آنچه در طرح دوگانه مناسک و محتوا همیشه در مقابل یکدیگر قرار میگیرند یا تعبیر میشود گسترش مناسک بهصورتهای جدید در
#کلانشهر باعث اُفت دینداری یا کیفیت آن میشود، نهتنها دقیق نیست بلکه اگر در راستای فهمیدن رابطه رفتوبرگشتی آن باشد بسیار راهگشاست.
⚜️
@Taammolat74