📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب) 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۲۵) 📚 انتشارات عهدمانا معاویه سرش را تکان داد و گفت : « دیگر چه ؟» گفتم : « دیگر اینکه به بزرگانی چون سعد بن ابی وقاص ، عبدالله بن عمر ، معین بن مسلمه و اُسامه بن یزید در مدینه نامه ای بنويس. شنیده ام آنها با علی بیعت نکرده اند و راضی به جنگیدن علی در بصره نبوده اند. به آن ها بنویس که على قاتل عثمان و برخی صحابهٔ پیامبر اسلام است . اگر آنها با تو همراه شوند ، خواهند توانست على را در مدینه و مکه و سایر بلاد حجاز تضعیف کنند. ایجاد شکاف در یاران علی ، قدم بعدی است که باید با جدیت پیگیری شود. معاویه با تبسم و نگاهی مشکوک پرسید : « قدم بعدی؟ » ، گفتم : « باید جاسوسانی به کوفه بفرستیم. آنها وظیفه خواهند داشت آنچه را در کوفه اتفاق می افتد مو به مو به ما گزارش کنند. ما باید بدانیم در جبههٔ علی چه می گذرد. » معاویه گفت : « بعد ؟ » گفتم : «خودت را آماده کن ؛ وقت نماز عصر نزدیک است ، باید به مسجد برویم »، با کنایه گفت : « وضو هم باید بگیریم. گفتم : « برای لعن و نفرین علی ، وضو واجب است ، اما برای نماز ، تو بهتر میدانی. کشیش سرش را بلند کرد و ایرینا را دید. پرسید: کتاب درباره چیست؟ کشیش گفت: ظاهرا مربوط به وقایع تاریخی در دین اسلام است. گمان کنم چیزهایی دربارهٔ علی باشد. همان که مسلمانان شیعه در ایشان به او امام علی می گویند. » ایرینا لبخند زد و گفت : « مهم این است که تو الآن صاحب یک کتاب بسیار قدیمی و با ارزش هستی. شاید بتوانی آن را به مبلغ بسیار خوبی به یکی از موزه های اروپا بفروشی. ↩️ ادامه دارد...