دوستم فریده یک سالی میشد از شوهرش طلاق گرفته بود برا خودش یه خونه گرفته بودو آزادانه زندگی میکرد و مدام بهم سرکوفت میزد که خاک بر سرت کنن زندگی که سهراب برات درست کرده در شأن تو نیست.حرفای فریده مثل خوره به جونم افتاده بود و کم کم نسبت به سهراب سرد شدم و کار به جایی رسید که بعضی شبا خونه فریده میخوابیدم.تا اینکه یه شب که خونه فریده خوابیده بودم دیدم فریده داره آروم با تلفن با یکی حرف میزنه،هر چی گوش کردم متوجه نشدم چی میگه و پتو رو کشیدم روسرم،هنوز چشمام گرم نشده بود که یه مرتبه دیدم...
😱❤️🔥🔥👇
https://eitaa.com/joinchat/2847342765Ce86d212110❌اعتماد بیجام زندگیمو به باد داد😭💔