گفتم اين مار چرا تو را ميزند؟ گفت: قضيّه از اين قرار است كه من مردى هستم مؤمن، اهل نماز و روزه و خمس و زكات، و هر چه فكر ميكنم از من كار خلافى كه مستحقّ چنين عقوبتى باشم سر نزده است، و اين باغ با اين خصوصيّات نتيجه برزخى همان اعمال صالحه من است؛ مگر آنكه يك روز در هواى گرم تابستان كه در ميان كوچه حركت ميكردم، ديدم صاحب دكّانى با يك مشترى خود گفتگو و منازعه دارند؛ من رفتم نزديك براى اصلاح امور آنها، ديدم صاحب دكّان مىگفت: سيصد دينار (شش شاهى) از تو طلب دارم و مشترى مىگفت: من پنج شاهى بدهكارم.
من به صاحب دكّان گفتم: تو از نيم شاهى بگذر، و به مشترى گفتم: تو هم از نيم شاهى رفعِ يد كن و به مقدار پنج شاهى و نيم بصاحب دكّان بده. صاحب دكّان ساكت شد و چيزى نگفت؛ ولى چون حقّ با صاحب دكّان بوده و من به قدر نيم شاهى به قضاوت خود- كه صاحب دكّان راضى بر آن نبود- حقّ او را ضايع نمودم، به كيفر اين عمل خداوند عزّ و جلّ اين مار را معيّن نموده كه هر يك ساعت مرا بدين منوال نيش زند، تا در نفخ صور دميده و خلائق براى حساب در محشر حاضر شوند، و به بركت شفاعت محمّد و آل محمّد عليهم السّلام نجات پيدا كنم.
چون اين را شنيدم برخاستم و گفتم: عيال من در خانه منتظر است، من بايد بروم و براى آنان افطارى ببرم. همان مردى كه در صدر نشسته بود برخاست و مرا تا در بدرقه كرد، از در كه خواستم بيرون آيم يك كيسه برنج به من داد، كيسه كوچكى بود، و گفت: اين برنج خوبى است، ببريد براى عيالاتتان.
من برنج را گرفته و خداحافظى كردم و آمدم بيرون باغ، از دريچهاى كه داخل شده بودم خارج شدم، ديدم داخل همان قبر هستم و مرده هم به روى زمين افتاده و دريچهاى نيست؛ از قبر بيرون آمدم و خشتها را گذارده و خاك انباشتم و به صوب منزل رهسپار شدم و كيسه برنج را با خود آورده و طبخ نموديم. و مدّتها گذشت و ما از آن برنج طبخ ميكرديم و تمام نمىشد، و هر وقت طبخ ميكرديم چنان بوى خوشى از آن متصاعد ميشد كه محلّه را خوشبو ميكرد. همسايهها مىگفتند: اين برنج را از كجا خريدهايد؟
بالاخره بعد از مدّتها يك روز كه من در منزل نبودم، يك نفر به ميهمانى آمده بود و چون عيال از آن برنج طبخ ميكند و آن را دَم ميكند، عطر آن فضاى خانه را فرا ميگيرد، ميهمان مىپرسد: اين برنج از كجاست كه از تمام اقسام برنجهاى عنبر بو خوشبوتر است؟ اهل منزل، مأخوذ به حيا شده و داستان را براى او تعريف مى كنند. پس از اين بيان، آن مقدارى از برنج كه مانده بود چون طبخ كردند ديگر برنج تمام مي شود.
📚معادشناسى(علامه طهرانی) ج ۲، ص:۲۲۱#داستان#برزخ#حق_الناس#قضاوت#برکت