عمه گفت:"داداش! حالا که جواب آزمایش اومده، اگه اجازه بدین فردا فرزانه و حمید برن بازار حلقه بخرن. جمعه هفته بعد هم عقد کنان بگیریم." 😍 وقتی موضوع مهریه مطرح شد، پدرم گفت:"نظر فرزانه روی سیصدتاست. " پدر حمید نظر خاصی نداشت. گفت:"به نظرم خود حمید باید با عروس خانم به توافق برسه و میزان مهریه رو قبول کنه."🦋🦋 چند دقیقه سکوت سنگین فضای اتاق را گرفت. می‌دانستم ‌حمید آن‌قدر با حجب و حیاست که سختش می‌آید در جمع بزرگ‌ترها حرفی بزند. دست آخر دید همه منتظر هستند او نظرش را بدهد، گفت:"توی فامیل نزدیک ما مثلاً زن داداش ها يا آبجی ها مهریشون اکثراً صد و چهارده تا سکه اس. سیصد تا خیلی زیاده. اگه به من باشه دوست دارم مهریه خانمم چهارده سکه باشه، ولی باز نظر خانواده عروس خانم شرطه."❤️ همه چیز برعکس شده بود. از خیلی وقت پیش محبت حمید در دل خانواده من نشسته بود. مادرم به حمید گفت:"فردا موقع خرید حلقه با فرزانه حرف بزن، احتمالا نظرش تغییر میکنه. اونوقت هر چی شما دو تا تصمیم گرفتید، ما قبول می‌کنیم. "❤️🌹 چایی را که بردم... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ادامه دارد...